part(35)

1.8K 261 9
                                        

اوج خوشبختی و حس میکرد..همین الان..هنوز هیچی شروع نشده احساس میکرد دیگه بهتر از این نمیتونه براش اتفاق بیوفته...بکهیونش درحالی که زیرش دراز کشیده و نگاه بی قرارشو به چان داده..و فکر اینکه تا چند لحظه دیگه صدای ناله های زیباش تو اتاق میپیچه باعث میشد چان همین الان تحریک شدن خودشو حس کنه...قطعا مرتبه خوشبختی بالاتر از این برای چان وجود نداشت
اون همه تلاش اون همه سعی برای فهموندن بهش که دوستش داره و حاضره برای خوشبختیش هرکاری بکنه..اون همه مهربونی...بغل های گرم..همشون بالاخره نتیجه داده بودن و اون الان داشتش...توی حصار امن بازوهاش بکهیونش رو زندانی کرده بود و خیره به وجود زیباش بود...وجودی که حتی با ضربان قلبش...عطر نفساش..و موهای خوشبوش میتونست برای چان فرشته زمینی باشه..و چان دیگه به غیر از این چی میخواست..غیر از این بود که میخواست تا ابد بهش خیره شه و شب و روز برای دیدن لبخندش جون بکنه..
لبخند روی لب هاش نشست...خودشو جلوتر کشید و لب هاشو ملایم روی لب های بکهیون گذاشت...حرکت آرومی بهش داد و بعد با صدا عقب کشید..خیره شد توی چشمای براقش همونطور که عطرش رو به ریه میکشید
_:یه چیزیو میخوام همین الان بهت بگم خوشگلم
کمی تعجب چاشنی نگاهش شد ولی هیچی نگفت
چان لبخندی زد..خم شد و بوسه ای روی جفت چشماش گذاشت و بک رد خیسی بعدشون رو با عشق حس کرد
چان دستشو به گونش رسوند..آروم نوازشش کرد و خیره شد بهش
_:تا هر زمانی که نفسم همراهم باشه...
با لحن آرومی شروع کرد
_:حواسم بهت هست و نمیزارم هیچ چیزی ناراحتت کنه ولی...
بازم مکث کرد..نگاهشو روی گونه بک اورد
_:اگه یه روزی نبودم میتونی از پس خودت بر بیای؟
با شنیدن جمله ای که از دهن چانیول بیرون اومد اخمی روی پیشونیش نشست و توی چشمایی که حالا بعد از تموم شدن حرفاش بالا اومده بود خیره شد
+:این حرفا از کجا اومد یهو؟
چان سرشو تکون داد
_:فقط جوابم و بده
+:میشه ضدحال نباشی؟
_:نه نمیشه
قاطع جواب داد...
بک این رو نمیدونست..چان آدم آینده نگری بود...عادت به این کرده بود که به آینده فکر کنه..به این که بعدا چه اتفاقی میوفته..چه بلایی سر عزیزاش میاد...چه بلایی سر خودش میاد...از بچگی فقط و فقط یه جمله از عموش شنیده بود..آینده همه چیو درست میکنه...چان با این جمله بزرگ شده بود..شب ها با خودش میگفت حتما عمو یه چیزی میدونسته که گفته...آینده میتونه برات خوشبختی بیاره...برات کسیو میاره که شب و روزت با فکر بهش بگذره..کل وجودت متعلق بهش میشه...قلبت برای اون میشه و دیگه ضربانی نیست که برا تو بزنه...نفس هات به خاطر عشق به اون بیرون میاد و حالا چان این ادم رو کنارش داشت..درست تو بغلش ولی چه فایده وقتی این روزهاش و با این جمله ترسناک میگذروند...اگه آینده بکهیون و ازت بگیره چی...
بک نگاه ناراحتی بهش انداخت و وقتی دید چان بهش خیرست ولی فکرش جای دیگست هوف عمیقی کشید که باعث سرجا اومدن حواس چان شد
بک با دستاش صورت چان رو قاب گرفت
+:چان تو نگرانی...باهام حرف بزن..چی شده...داری خودتو اذیت میکنی
چان لبخند کوچیکی زد..خم شد سمتش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
_:فقط بخاطر افکارمه...حتی الانم که اوج خوشبختی و مزه میکنم نمیتونم دست از افکارم بردارم بک...یکی همش زیر گوشم میخونه که...
فشار دستای بک روی صورتش بیشتر شد
+:اینا همش افکار منفیه خودته چان...نزار اینقدر آینده برات تصمیم بگیره..اینکه الانت رو فدای آیندت کنی هیچی بهت نمیده...فقط خوشبختیاتو ازت میگیره
بک وسط حرفش پرید..این نگرانی های چان باعث میشد خودشم به همچین چیزایی فکر کنه
چان آروم سر تکون داد و هیچی نگفت...بک دستاشو به سمت پشت گردن چان برد و خودشو بالا کشید‌...لباش رو خیلی آروم روی لبای چان گذاشت...بدون هیچ حرکتی
چان به چشمای بسته بک خیره شد..خوشبختی جلوش بود...داشت میدیدش حسش میکرد پس چرا باید به چیزای دیگه فکر میکرد
لباش رو روی لبای بک فشار داد و سر بک رو روی بالشت کوبوند و یه بوسه پر ولع دیگه..
لباش رو طبق خواسته چان از هم فاصله داد و با ورود زبون چان توی دهنش نفسش رو توی سینش حبس کرد و تپش بالای قلبش رو حس کرد..
زبون داغ چان روی تک تک اعضای دهنش میرقصید و هرجایی که بهش میرسید رو بوسه میزاشت...بوسه های نم داری که حس تحریک شدن بک رو تشدید میکرد
دست چان به سمت کمر شلوار بک رفت و باعث شد بک حتی بیشتر از قبل هم تپش قلبشو حس کنه
دست همیشه داغ چان روی شکمش چرخید همونطور که کمر شلوار بک توی دستش بود...با ناخناش پوست نرم زیر دستش رو نوازش میکرد و بک..اون پسر فقط خودشو لعنت میکرد که چطور اینقدر صبرش پایین اومده...درصورتی که اون کم صبر نبود...چان زیادی داشت طولش میداد و از نظر خودش کار درست رو میکرد...به هر حال این لحظات مال اونا بود و میتونستن هر جور که میخوان توی دفتر خاطرات زندگیشون ثبتش کنن
لب پایینش بین دندونای تیز چان پرس شد و چان مشغول مک زدن بهشون شد...مک های عمیق و صدا داری که هردفه صدای ناله زیبا بک رو توی گوشش نجوا میکرد...کمر شلوارش رو با ملایمت پایین کشید و دستشو روی رون پاهای بک کشید...رون های نرم و لطیفش که حس زندگی بهش منتقل میکرد...زمانی تا مال خودش شدن نمونده بود..اون همه زیبایی همه و همه بالاخره مال چان میشد
به بالای رون بک رسید...چنگی بهش زد..این پسر اینطور بدون اینکه تقلایی بکنه...با ناله های قشنگش با پوست لطیف و سفیدش چان رو دیوونه میکرد
گازی از لب پایینی بک که بین دندوناش بود گرفت و با صدا ولش کرد..به سمت رون های بک خم شد و حالا مارک های بعدیش روی رون گوشتیش زده میشد
لبای چان روی قسمت داخلی رونش که پوست ظریف تری نسبت به بقیه جاها داشت نشستن..بوسه کوچیکی روش زد...نمیخواست دردش بیاره ولی مگه میشد...میشد از اون پوست شیرین گذشت؟
خیلی آروم بهش مک زد ولی با این حال بک کمرش رو قوصی داد و با لحن کشدارش که خبر از تحریک شدنش میداد اسم چان رو صدا زد
+:چاااان
با لذت به چشمای بستش خیره شد
_:جانم خوشگلم
نگاهشو از بک گرفت و لبش رو به قسمت دیگه ای از رونش کشید..بوسه های خیسشو هرجا که لبش کشیده میشد میزاشت تا دیگه حس کرد واقعا بیشتر این نمیتونه ادامه بده...اینکه فکر میکرد میتونه تا هروقت که دلش بخواد پوست شیرین بک رو بین لباش بکشه دروغ محض بود...بکهیون اینطور با حرکات بدنش..ناله های زیر لبیش و پوست داغش کنترل و ازش میگرفت...اون کل تایم عمرشو داشت برای بوس کردنش..الان فقط میخواست زودتر عضوشو توی سوراخ کوچولوی بکهیونش حس کنه
همونطور که پاهاش رو دوطرف بدن بک گذاشته بود از روش بلند شد و با نگاه خیرش به بکهیون بدون کنترل روی حرکاتش تیشرتشو از سرش بیرون کشید...شلوارش و باکسرش رو هم گوشه ای پرت داد و خم شد سمت بک...خیره به چشمای خجالت زدش...خجالت زده از اینکه برای اولین بار تمام چان رو دیده بود و چقدر زیبا بود هیکلش بدون هیچ پوششی...اون بدن..اون هیکل همین الانشم مال بکهیون بود...هیچکس حق دیدنشو نداشت...فقط بک...از فکرش دلش پیچ ملایمی خورد و با لبخند کوچیکی به چان خیره شد که حالا میخواست دوباره ارتباط لب هاشون و با هم برقرار کنه
_:به چی میخندی خوشگلم...
بینیش رو روی پوست بکهیون کشید
+:هیچی
بوسه عمیقی روی گردنش گذاشت و خودش رو به سمت لباش کشوند...لباش رو با ملایمت روی لبای بکهیونش حرکت داد و همونطور دستش و به سمت باکسر بک برد...باکسرش رو تا کمی پایین تر از عضوش پایین کشید و همون لحظه برخورد عضو لعنتی بک با عضو خودش...نفس هردوشون باهم حبس شد...گرمای داغ از برخوردشون بهم...
چان لباش رو از لبای بک جدا کرد...نگاهش رو به سمت عضو هاشون کشوند...تفاوت سایزشون زیبا بود و چشمگیر...عضو بک که به زیباترین و ظریف ترین حالت زیرش قرار داشت و عضو بزرگ چان...
یه لحظه از فکر بودن تمام عضو چان توی بدنش چشماش رو روی هم فشار داد...نفس هاش تند شد و باز مثل بارهای قبل تپش تند قلبش رو حس میکرد
با قرار گرفتن لب های داغ چان روی لب هاش تونست به حالت عادیش برگرده...بوسه خیسی روی لب هاش گذاشت
_:قول میدم درد نکشی خوشگلم..
بینیش رو به خط فکش کشید و با تمام وجودش بوی بدنش رو به ریش کشید
بک چشماشو باز کرد و همونطور که نفس نفس میزد به چان خیره شد
چان بوسه ای داغ روی گردنش گذاشت
_:اجازه میدی؟
ایندفه نگاهشو توی چشمای بک ثابت کرد
بک لبخند کمرنگی زد
+:شروع کن
با لحن آروم و نامطمعنی زمزمه کرد
چان هم لبخندی بهش زد..موهای چسبیده به پیشونیش رو کنار زد و بوسه های خیسش رو روی پیشونیش کاشت
_:میدونم داری به دردش فکر میکنی ولی...
بک خودشو بالا کشید...لبش رو روی لب چان گذاشت
+:شروع کن فقط
یواش زمزمه کرد
ایندفه توی لحنش بی قراری موج میزد و چان به وضوح متوجهش شد..
توی بوسشون همراهی کرد و دستشو به سمت باسن بک برد
به آرومی لمسش کرد و دستشو به سمت سوراخش برد...
وقتی باسناش رو از هم فاصله داد فشار دندونای بک رو روی لب هاش حس کرد..کوچولوش میترسید..باید مراعاتش میکرد
زبونش رو وارد دهنش کرد و بازی زبون هاشون رو از سر گرفت و همونطور با ملایمت انگشتش رو روی سوراخ بک میکشید
بک وسط بوسشون ناله ای عمیق کرد...برخورد انگشت های داغ چان اون هم اینطوری نوازش گونه داشت دیوونش میکرد و الان دیگه فقط چان رو میخواست به دردی که قرار بود حس کنه فکر نمیکرد...اصلا براش مهم نبود
دستاش دور کمر لخت چان حلقه شد و انگشتای کشیدش رو روی پوست تیرش بالا پایین کشید
چان یکم عقب کشید با لبخند به بکهیونش با چشمای بسته خیره شد...یکی از دستاش و سمت لبای نیمه بازش برد که بخاطر بوسشون قرمز بودن
بک با جدا شدن یکی از دستای چان چشماشو باز کرد و به چان خیره شد
_:خیسش کن خوشگلم...درد نکشی
بک سرش رو آروم تکون داد و انگشتای چان رو توی دهنش فرو کرد...زبون داغش دور انگشتاش میپیچید و نگاه زیباش روی چان بود..بهم خیره بودن...جوری خیره بودن که انگار داشتن تمام ابراز علاقه هاشون رو با نگاهاشون منتقل میکردن
چان دستش رو از دهن بک بیرون اورد و با بردن دستش به سمت باسن بک خودش هم دوباره روی بک خم شد و بدون ثانیه ای مکث لب هاشون رو به هم وصل کرد
بوسه عمیقی که میتونست فکر بک رو کمی به سمت خودش بکشونه و اونطوری بک نمیخواست تمام تمرکزش رو روی دردی که از ورود انگشت چان به بدنش میشه بزاره
چان فاصله بیشتری بین باسن هاش ایجاد کرد و انگشتش رو روی ورودی بک گذاشت...
مک عمیقی از زبون شیرینش گرفت و یکی از انگشتاش رو با ملایمت زیادی وارد بک کرد...
بک چشماش رو روی هم فشار داد و چنگ هایی که به کمر چان میزد رو محکم تر کرد
چان زبونش رو روی لب بک کشید
_:درد داری ؟
بک همونطور که سعی میکرد به حرکات انگشت چان توی مقعدش عادت کنه سرش رو به طرفین تکون داد
+:ان...انجامش بده
جملش رو با لحن لرزون و با خروج نفسی شیرین از لبای نیمه بازش تموم کرد...
چان لبش رو با ملایمت توی دهنش کشید و انگشت دومش رو هم وارد کرد و مک عمیقی هم به لباش زد
بک قوصی به کمرش داد و لباش که توی دهن چان بود رو به هم فشار داد...
چان سعی کرد با مک های عمیقی که به لباش میزنه حواسش رو پرت کنه ولی مثل اینکه موفق نبود چون باز هم فشار های انگشتای بک روی کمرش نشون از دردی که میکشید میداد
لباش رو بین دندوناش گرفت و حرکات انگشتاش رو آروم تر کرد تا شاید یکم کمتر درد بکشه
دستشو به سمت موهای بک برد که حالا به خاطر عرقی که کرده بود به پیشونیش چسبیده بودن...آروم کنارشون زد
_:خوبی عزیزم؟
با لحن ملایمی ازش پرسید...بک چشماش رو باز کرد و اون لحظه چان متوجه اشک توی چشماش شد...با نگرانی نگاهش کرد
_:داری درد میکشی بکهیون
بک که تمام تمرکزش حالا برگشته بود روی حرکات انگشتای چان لبش رو بین دندوناش کشید
+:با...بار...بار اولمه..نکنه..انتظار داری درد نکشم
با لکنتش که به خاطر دردی که داشت میکشید بود جملش رو گفت و نفس عمیقی کشید
چان زبونش رو روی لبای بک کشید...این غیر ممکن بود هم لذت ببرن هم بک درد نکشه..الان چان باید وارد مراحل بعدی میشد تا بک هم لذت ببره...با ورود عضوش توی بک دردش بیشتر میشد ولی لذتش رو هم نمیشد نادیده گرفت

I'm ready For Fucking You~🔥(completed)Where stories live. Discover now