parr 14

217 47 2
                                    


- جونگکوک مرد رفت پیش قوی ترین خدا ... خدای خدایان آمینو (Aminoo)
.
.
.
کامل محو داستان کنارم دراز کشید و به تقلید از من به افق زل زد و کولش رو زیر سرش درست کرد (یاااح یااااح یاااح فک کردین اولین کاری میندازمش بغل ته ؟؟؟ یوهاهاهاااا ؛ نویسنده*) و من ادامه دادم ...

-مرد ازش درخواست کرد همسرش رو زنده کنه ... قبول نکرد ... ازش درخواست کرد خوشبختی و قدرت به یادگار های همسرش بده ... بازهم قبول نکرد ... ازش پرسید چیکار کنم تا درخواست هام رو قبول کنی ... اما اون رونده شد ، آمینو بهش گفت که اون سالها از شیطان پیروی کرده ... اره واقعا اون گونه ی کوچیکی از شیطانی بود که عاشق فرشته ای شده بود ! ... مرد خشمگین شد و شیطان وجودش بر تمام احساساتش غلبه کرد و به خدا پشت کرد و به اربابی روی اورد که سالها به شیوه ی اون زندگی میکرد ... مرد پیش شیطان رفت و از اون درخواست کرد ... درخواستی متفاوت نسبت با خوی شیطانیش ... ((...من درخواست قدرت و سلطه گری ابدی و خوشبختی را برای یادگاران همسرم سه پسرم میخواهم ...))... جمله ای که شیطان از اون سواستفاده کرد... قدرت و سلطه گری که هنوز ادامه داره و خوشبختی که بعد از مدتی طلسم شد ...(اگه متوجه نشدین جمله درخواست مرد رو دوباره بخونین ههههه ببخشید . نویسنده*)... شیطان جای درخواست مرد ازش درخواست روح ، و جسمش رو بعد از 18 سالگی سه پسرش خواست و اون با روی باز قبول کرد ... شیطان هرچند شیطان بود اما قانون هاش متفاوت بود وگرن شیطان خودش یکی از بهترین فرشته هایی بود که وجود داشت . مثل کسی که سادیسم یا اسکیزوفرنی داره ؛ اون فقط متفاوت بود ...

-یعنی چی ؟!

+ شیطان گزاشت مرد با روحی که شادی ها و خوبی هاش رو گرفته بود سه پسر رو بزرگ کنه ، سه دیو دوست داشتنی با قلب هایی که احساساتش خاموش شده بود ... مرد روح سفید پسراش رو ناخواسته سیاه پرورش داده بود !

سه پسر به سن هجده سالگی رسیدن ... باهوشترین پسر تبدیل به قوی ترین ساحره ای شد که جهان به خود دیده ... قوی ترین پسر تبدیل به قوی ترین گرگینه الفا ی جهان شد و خشن ترین و سیاه ترین پسر تبدیل به قوی ترین خوناشام جهان شد... این سه برادر امپراطوری موجودات شب رو تشکیل دادن و بر تمام زمین سلطنت میکردن ... ساحره عمر و جاودانگی به خودش و برادر هاش بخشید و اونا با هم خوشبخت بودن...

-اما توکه گفتی شیطان نزاشت اونا خوشبخت بشن

+ اره اونا 50 سال از عمرشون نگذشته بود ... جوان، زیبا و قدرتمند ... برادر خوناشام و برادر گرگینه باهم به مشکل برخوردن ... ساحره برای جداکردن اونا هردو رو طلسم کرد و از اون زمان خوناشام ها با خورشید مشکل داشتن و گرگینه ها قدرتشون رو با ماه بدست میوردن! امپراطوری پدرشون بخاطر انتخاب جانشین نابود شد و سه امپراطوری بزرگ از ساحره ها و گرگینه ها و خوناشام ها درست شد...سه امپراطوری که برای نشکستن حرمت ها حق رفتن پیش یکدیگر رو نداشتن...و اونجا بود که سه امپراطوری جدا شدن

I always laugh...Where stories live. Discover now