part 22

199 37 3
                                    

بعد از 5 دقیقه ای که به جز صدای قاشق چنگال ها و تعارف های نامجون و تهیونگ برای خوردن چیز های جدید چیزی در باز شد و صورت خواب الود جیمین و بعد یونگی مشخص شد ... جیمین چند قدم ورنداشته بود که وایساد و دست بهکمر و حق به جانب و با اخم به تهیونگ زل زد ...


- میدونی اون خری رو که منو از خواب نازم بیدار کرده تیکه تیکه میکنم


نیشخندی به تهیونگ زد و داد زد


- کودوم خری منو از خواب نازم بیدارکرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


+ من به خدمتکار ها گفته بودم بیدارتون کنن


جیمین سمت نامجون برگشت... میخواست چیزی بگه اما فقط دهنش بازه و بسته میشد ... مثل ماهی که توی اب درحال نفس کشیدنه و ما فکر میکنیم داره حرف میزنه ! ...


- خب ... فک ... فکر کردم تهیونگ بوده


+ نمیخواد توجیح کنی اقای پارک ... چون تو دیگه ... ریدی ابم قعطه


هر سه به قیافهی مبهوت و تعجب کرده جیمین میخندیدم ...


................. ... .. .


ته - دیگه کسی چیزی نمیخواد بخوره ؟


یون- نه ممنون سیر شدیم


جیم- نه ممنون


کوک- عالی بود ممنون


نام- خب پس فکر کنم باید بریم سر اصل مطلب ..... اِلا ... لطفا به جز مشروب ها و ابجو میز رو جمع کن ... ممنون الا


فکر کردم بهتر باشه خودم شروع کنم پس بدون مقدمه شروع کردم ... خب خودش گفته بود اصل مطلب دیگه !


- همش از اونجایی شروع شد که بعد از باز کردن دستبندم تهیونگ که اون اطراف بود وسوسه ی بوی خونم شده بود و بهم حمله کرد ...


کسی دیگه توی حرفم نپرید پس من از اول ماجرای عطر خونم ، اون زن ، حلقه وغیره رو گفتم... جیمین با قیافه متعجب ، تهیونگ و نامجون با قیافه متفکر و یونگی مثل همیشه با صورت بی حسش به یکجا خیره بود و به حرف هام گوش میکرد ... پس از تموم شدن حرفم نفس عمیقی کشیدم و سرم رو روی دستای توهم گره خوردم که روی میز بودن و گزاشتم ...


نام- لطفا حلقه رو ببینم!


سرم رو بلند کردم و حلقه ای که حالا من برعکس تو انگشت اشارم کرده بودم تا مثل یک رینگ ساده بنظر بیاد رو در اوردم و با نشون دادن جاهای خالی از سنگ یا نگین اون رو به نامجون دادم


نام- کار خوبی کردی بزار همیشه تو اون حالت دستت باشه ... یا اگه خواستی میتونی یه زنجیر از بینش رد کنی و طوری گردنت کنی که دیده نشه ... اما باز این راه حل بهتریه ... مخصوصا اگه تو دستی باشه که هنگام دست دادن کسی متوجه خاص بودن انگشتر نشه

I always laugh...Où les histoires vivent. Découvrez maintenant