بعد از 5 دقیقه ای که به جز صدای قاشق چنگال ها و تعارف های نامجون و تهیونگ برای خوردن چیز های جدید چیزی در باز شد و صورت خواب الود جیمین و بعد یونگی مشخص شد ... جیمین چند قدم ورنداشته بود که وایساد و دست بهکمر و حق به جانب و با اخم به تهیونگ زل زد ...
- میدونی اون خری رو که منو از خواب نازم بیدار کرده تیکه تیکه میکنم
نیشخندی به تهیونگ زد و داد زد
- کودوم خری منو از خواب نازم بیدارکرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ من به خدمتکار ها گفته بودم بیدارتون کنن
جیمین سمت نامجون برگشت... میخواست چیزی بگه اما فقط دهنش بازه و بسته میشد ... مثل ماهی که توی اب درحال نفس کشیدنه و ما فکر میکنیم داره حرف میزنه ! ...
- خب ... فک ... فکر کردم تهیونگ بوده
+ نمیخواد توجیح کنی اقای پارک ... چون تو دیگه ... ریدی ابم قعطه
هر سه به قیافهی مبهوت و تعجب کرده جیمین میخندیدم ...
................. ... .. .
ته - دیگه کسی چیزی نمیخواد بخوره ؟
یون- نه ممنون سیر شدیم
جیم- نه ممنون
کوک- عالی بود ممنون
نام- خب پس فکر کنم باید بریم سر اصل مطلب ..... اِلا ... لطفا به جز مشروب ها و ابجو میز رو جمع کن ... ممنون الا
فکر کردم بهتر باشه خودم شروع کنم پس بدون مقدمه شروع کردم ... خب خودش گفته بود اصل مطلب دیگه !
- همش از اونجایی شروع شد که بعد از باز کردن دستبندم تهیونگ که اون اطراف بود وسوسه ی بوی خونم شده بود و بهم حمله کرد ...
کسی دیگه توی حرفم نپرید پس من از اول ماجرای عطر خونم ، اون زن ، حلقه وغیره رو گفتم... جیمین با قیافه متعجب ، تهیونگ و نامجون با قیافه متفکر و یونگی مثل همیشه با صورت بی حسش به یکجا خیره بود و به حرف هام گوش میکرد ... پس از تموم شدن حرفم نفس عمیقی کشیدم و سرم رو روی دستای توهم گره خوردم که روی میز بودن و گزاشتم ...
نام- لطفا حلقه رو ببینم!
سرم رو بلند کردم و حلقه ای که حالا من برعکس تو انگشت اشارم کرده بودم تا مثل یک رینگ ساده بنظر بیاد رو در اوردم و با نشون دادن جاهای خالی از سنگ یا نگین اون رو به نامجون دادم
نام- کار خوبی کردی بزار همیشه تو اون حالت دستت باشه ... یا اگه خواستی میتونی یه زنجیر از بینش رد کنی و طوری گردنت کنی که دیده نشه ... اما باز این راه حل بهتریه ... مخصوصا اگه تو دستی باشه که هنگام دست دادن کسی متوجه خاص بودن انگشتر نشه
![](https://img.wattpad.com/cover/224170707-288-k22499.jpg)
VOUS LISEZ
I always laugh...
VampireI always laugh ... but I'm never happy نمیدونم چقدره سر پروژه ی خوناشام هام ولی میدونم تبدیل شدم و الان خودم یکی ازونام که میخاستم روزی بکشمشون ... یکی ازون عجیباشون و تو همین حالم عاشق شدم ... من خیلی تفاوت پیدا کردم