part 20

189 36 1
                                    


- تهیونگ خوبی ؟


+ اره داداش فقط خیلی وقته خون نخوردم


- خب برو اشپزخونه تازه یه خوک اوردن واسه ی شام خونش گرمه قبل از اینکه خونش رو برای بار ببرن برو بنوشش


+ هرچند خون لذیذ تری هم هست ولی اوکیه


- انسانی که اوردی خون بدبویی داره هرچند که جوونه


+ اوهوم درسته ولی اون گرگینست


هرچند که من دیوونه ی اون خون بودم و اون خون دیوونه کننده ای داشت ولی مجبور بودم سمتش نرم چون کنترلم رو از دست میدادم و حالا اون یک گرگینه بود ...


- یه لحظه یه لحظه ... تو یک گرگینه اوردی اینجا ... وسط خوناشاما ؟ میدونی احتمال اینکه بکشنش چقدر بالاعه ؟؟؟


+ مراقبشم


- مثل بقیه مراقبتت هات ؟ مثل بکهیون ؟؟؟؟ مثل دوستات ؟؟؟


+ خفه شو نامجون خفه شو


صداهامون کم کم داشت بالا میرفت ...بغض صدامو بم تر کرده بود ... اما صدای جیغ ... جیغ جونگکوک ... با سرعت هر دومون اونجا ظاهر شدیم که دیدیم یکی از خوناشام ها وارد اتاقش شده و وقتی که جونگکوک میخاسته بره حموم بهش حمله کرده ... چشمای من و نامجون دریای خون شده بود اما میتونستیم خودمون رو کنترل کنیم ... در رو سریع بستم ... خوناشامی که به جوگکوک حمله کرده بود بر اثر حمله جونگکوک مرده بود ... پس مشکل ساز نبود سریع سمت جونگکوک رفتم ... جونگکوک گوشه اتاق نشسته بود و سخت نفس میکشید ... تو تاریک ترین قسمتاتاق بود اروم سمتش رفتمو جلوش زانو زدم ..


- جونگکوک. جونگکوک به من نگاه کن


- هیچی نشده . تو مجبود بودی از خودت محافظت کنی


سمت نامجونی برگشتم که سخت خودش رو کنترل میکرد تا بهش حمله نکنه ...


- نامجون یه دستبند از چند تا نخ بافته شده ... احتمالا خواسته بره حموم درش اورده بگرد پیداش کن و سریع بیارش ...


حرفم تموم نشده بود که دستبند تو دستم قرار گرفت و نامجون با گفتن اینکه قرار کلی جواب پس بدی با سرعت خارج شد ... منم سریع دستبندش رو دور مچ دستای لرزونش بستم و با نفس عمیقی سعی کردم رو عطشم کنترل پیدا کنم ... مطمینا اگه قبلا برای کنترل عطشم تمرین نمیکردم الان وضعیتم از نامجون بدتر بود ...


- جونگکوک بهتری ؟


+ من کشتمش ... اون مرده ... قلبش تو دستم بود ... تو اینه خودم رو دیدم ... چشمام همرنگ ... همرنگ این دستبند بود طلایی کهربایی با رگه های قرمز ... من نمیخام این باشم که هستم .. نمیخام ته نمیخام


بغلش کردم ... میفهمیدمش ... اینکه نخوای تبدیل بشی به این حیوونی که قبلا تو وجودت رخنه کرده

I always laugh...Where stories live. Discover now