part 23

195 43 0
                                    

جونگکوک :
بعد از دعوامون سر اینکه من موهامو خشک کنمم یا نکنم پشت سرش با موهای خیسی که نشونه از پیروزی من بود به راه افتادم ... البته اینم بگم که تهیونگ مجبورم کرد اب انار و کیک جدیدی که اِلا اورده بود رو کامل بخورم و منم به شرطی قبول کرده بودم که چیزی درباره زدن رگم به کسی نگه ... بعد کلی شرط و شروط گزاشتن برای هم  هردو تقریبا راضی داشتیم از پله ها ی اون طبقه به طبقه بالا میرفتی ...
-اینجا چند طبقست ؟!
+ اینجا حتی نصف کل قصرم نیست ... اما خب این تیکه از قصر ۳ طبقه و نصفه ... بریم بالا خودت متوجه میشی ... این سه طبقه خب کامل بودن که البته طبقه اول به طبقه اول قصر اصلی متصله که جای کارای اصلی پادشاهیه ... ولی این طبقه که مال استراحتمونه طبقه دوم رو در نظر نگیری همش اتاق خواب و اتاقای دیگست که بعدا میبینی ... و طبقه سوم اتاق خوابه من اونه که روبه روی توعه ... مال جیمین کنار تو و شوگا روبه روی مال جیمین ... این طبقه هم که الان بهش رسیدیم ... دقت کنی نصف طبقه ایه ... این مال نامجونه ... کامل در اختیار نامجونه ... و اینم الان قراره با صحنه خواب نامجون به صورت لخت کامل مواجه بشیم
و بعد گفتن این حرف بلافاصله با لبخند در رو باز کرد که قبل از ورود با دیدن چهره ی اخمو ی نامجون و بالاتنهی برهنه اون دم در مواجه شدیم که برگشت سمتمو با لبخند گفت
-اوپس یکم بلند حرف زدیم بیدار شده و پایین تنه رو پوشوند وگرنه صحنه جالبی قرار بود ببینی
+ کیم تهیونگ کی قراره بزرگ شی ؟؟؟؟
-وقتی که تو بزرگ شدی
+ خب پس فکر کنم باید تحملت کنم برادر عن عزیزم
-همچنینه داداش شامپانزم
+ خب حالا براچی منو از خواب نازم بیدار کردین
-اگه جین زیرت میبود شاید بش میشد گفت خواب ناز
و با  خندهی تهیونگ یک لحظه هردو محو شدن که با صدای شکستن چیزی‌ به سمت راست نگاه کردن که نامجوون گلوی تهیونگ رو گرفته بود و با قیافه ی برزخی نگاهشش میکرد ... یعنی چیز اشتباهی گفت  ؟ درباره ی پسره اسمش چی بود ... جین؟ ... سعی کردم تشنج فضا رو کم کنم و شاید به تهیونگ کمک کنم پس ...
-نامجون اگه ممکنه صحبت کنیم...
نامجون نفس عمیقی کشید و خواست تهیونگ رو ول کنه که با شتاب به سمت میز مشروب خوری پرتش کرد که تمام ست مشروب خوری سلطنتی خورد و تو تن تهیونگ فرو رفت ... سریع سمتش دوویدم و بلندش کردم
-تهیونگ خوبی ؟
+ اهه اره اره ... فاااااک میشه اون شیشه تو کمرم رو دراری من اوکی ام فقط اه کمرم ...
-باشه باشه اروم باش
و سعی کردم با ارامش درارمش که با غرشی که کرد سریع بیرون کشیدم شیشه رو و زخمش سریع درمان شد
-ممنون جونگکوک ... میرم پیش اِلا ... شما صحبت کنین
+ مطمین باشم خوبی ؟
-اره اره
با نگرانی بهش زل زدم که از در خارج نشده بود که با صدای نامجون مکثی کرد
× به خدمت کارا هم بگو ست جدیدی واسه اینجا بیارن و اینجا رو تمیز کنن ... خورده اینه تو موهاته ... بگو اینه جدید هم بیارن
-باشه داداش ... من ... من متاسفم
× فقط گمشو تهیونگ نمیخوام ببینمت
تهیونگ از در خارج شد و به چهرهی در مونده ی نامجون زل زدم ... رو تخت نشسته بود و سرش بین دستاش بود  ... با صداش دست از انالیز کشیدم و توجهم رو بهش دادم ...
× باهاش بد رفتار کردم .. میدونم ... اون میبخشه ... با اینکه لیاقتم این نیست ... جین هم بخشید ... اما من لیاقت دوست داشته شدن رو ندارم جونگکوک
+ این حرف نزن هیونگ ... اگه بخوای میتونیم حرف بزنیم
× دوسش دارم
+ چیو ؟
× هیونگ گفتنت رو ...
+ اوه ...
× خب خواستی حرف بزنیم ...
+ آه اره ... واقعیتش من امادم ... میتونم دیگه شروع کنم ... فقط یکم اطلاعات میخوام
× تو اطلاعات رو داری ... فقط باید هضمشون کنی ... با جذب اطلاعات مورد نیاز و کمک دوستات به همه چیز میرسی ...
+ این یعنی اطلاعاتی از تو دریافت نمیکنم و باید برم و خودم تلاش کنم ؟
× دقیقا
+ خب اوکیه پس فعلا ...
بلند نشده بودم که چیزی یادم افتاد
+ راستی رزا گفتین کیه دقیقا ؟
-ملکه امپراطوری ساحره ها
+ موها و چشمای قهوه ای بلوطی ؟
-به هر شکلی ظاهر میشه ... نمیدونم شاید
+ در چه حد قویه ؟
-در حدی که تو رو به فنجون قهوش تبدیل کنه
+ اوهوع ... گرفتم ممنون
-خواهش ... راستی هر چهارتاتون باید باهم برین
+ کجا ؟
-جونگکوک ... هر چیزی دقیقا در لحظه ای که باید باشه ظاهر میشه ... اینو فراموش نکن
+ حتما ... ممنون ... هیونگ
از در بیرون زدم و رفتم طبقه پایین که برای دیدن وضعیت تهیونگ پشیمون شدم و دوباره روی نرده ها سوار شدم ... اما اینبار هواسم بود که به اون مجسمه کوچیک نخورم و کبودی پام رو ده برابر نکنم... وارد اشپزخونه شدم و دنبال اِلا گشتم و با پرسیدن اون رو پیش یکی دیگه از خدمتکار ها گیر اوردم.
-نونا ... اِلا
+ اوه ... جانگکوک درسته ؟
-اوه البته ... اما جونگکوک صحیحشه ...
+ جانم پسرم کاری داشتی ؟
-تهیونگ قرار بود بیاد پیش شما !
+ اوه البته ... اومد یکمم بهم ریخته بود کمکش کردم ... یا توی اتاقشه یا رفته شکار
-اتاقش همون در چرمیه هست؟
+ اره
-پرنده شکار میکنه ؟
+ اوه ... پرنده ها سخت بدست میان و خون کمی برای تهیونگ کوچولوی من دارن ... نگی اینجوری بهش گفتم ناراحت میشه
... اما  من فقط یه کلمه تو ذهنم بود ... خون... خون ... خون ... خون ... خون ...
با لکنت سریع تشکری کردم و بیرون اومدم بدون اینکه بدونم اِلا از عمد میخواست منو کمی با فضای اینجا وقف بده ...
...... ... .. .
اینم پارت اخر امشب.... تمام اشتباهات رو اوکی میکنم ببخشبد خیلی زیااااد .... عصبی بودم اینقدر نوشتم که کور و فلج شدم .... نت دیر به دیر گیرم میاد پس اینجوریه دیگه ... ۷ پادت یهویی میاد 😁 دعا کنین همیشه عصبی باشم ‌... جهت تشکر از تعداد بالای اپ کامنت بزارین شماره ی ننم عامل ریدگی حالم رو بفرستم براتون یه تشکر بکنین 😁 .... راستی ادیت اصلا نکردم تا بار بعد همه ی این پارت هارو هم ادیت میکنم ... ووت یادتووون نره
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟ووت بدین و همچنین کامنت
پ ن : اینجانب تمام ریدگی ها را تصیح کرد ... برین پارتا رو دوباره بخونین... 😂😂😂 شوخی کردم ... قوربونم بری بابای

I always laugh...Where stories live. Discover now