part 25

196 39 7
                                    

صدای داد و بیداد نامجون و التماس خدمتکار را به گوش می رسید صدا قطع شد و صدای ضربه زدن به در اتاق بالا رفت
در کوبیده میشد اما نه برای من مهم بود نه تهیونگ
نام – این در لعنتی رو باز کن من در حالی که داشتم از سرما میمردم شما اینجا تو اتاق بودیم و تمام خدمتکارها را مرخص کردید جانگ کوک من تو رو میکشم
بی توجه به کوبیده شدن  در پشت کمد سمت کمد رفتم و توی لباس هام دنبال حلقه ای گشتم که اون زن بهم داد اما صدای تهیونگ باعث شد که من دست از گشتن زیر لباس ها و لباس ها و حتی زیر جوراب ها دست بردارم
ته – باید بیشتر مراقب حلقت باشی...
کوک – دست توعه؟
تهیونگ بی‌خیال سرش رو سمت میزی برد که کنار بالکن بود و به رو به من گفت
- اونجاست
+ اوکی
- اوه تهیونگ ممنون که حواست بهش بود ... اوه جونگ کوک اصلا قابلی نداشت مادوستیم باید این کارا رو برای هم بکنیم
پوکر فیس به تهیونگ زل زده بودم که در حال ادا درآوردن بود بیخیال روم رو اون ور کردم و با برداشت حلقه گفتم
وظیفته چرا باید تشکر کنم
صدای کوبیده شدن در قطع  شده بود و من با پررویی تمام سمت کمد رفتم تا لباس ها مرتب کند و برای بیرون رفتن از اتاق آماده شم می خواستم  کمی در شهر گردش کنم همونطور که کمد رو مرتب می‌ کردم تهیونگ حرف همیشگیش رو زد :
- بهت گفته بودم خیلی پررویی
همراه با اوهومی که گفتم یک مرتبه صدای بلندی اومد و در شکسته شد کمد به جلو پرتاب شد و تمام وسایل خورد شدن اما من به جای اینکه زیر کمد له شم تو بغل گرمی فرو رفته بودم تهیونگ باز با سرعت فوق العاده اش من رو نجات داده بود وگرنه الان قرار بود زیر کمد تبدیل به  پارکت ای از جنس انسان بشم
نامجون با عصبانیت بین چارچوب خرد شده در ایستاده بود و با همون اخم در همش از روی لاشه ی کمد و تمام وسایل من رد شد واومد رو به روی من و تهیونگ ایستاد شناخت کمی از نامجون داشتند و نمیدونستم باید چیکار کنم بی توجه به تهیونگی بودم که داشت لباسشو از خاکهای نداشته پاک میکرد بلند شدم و رو به روش ایستادم اما نامجون  رو به تهیونگ با فریاد گفت
- من نمیدونم وقتی که دارم واسه این دنیا مثل سگ کار می کنم و میام میبینم شما دارید لاو میترکونین باید چیکار کنم !
زیر لب غرید و با اخم تهیونگ زل زد و یک  هو گفت تهیونک با توام اصلاً غلطی که بهت گفتم رو انجام دادی به فاک بری به حق هفت خدا احمق تا یک ساعت دیگه تمام اطلاعات روسای این سه امپراتوری رو می خوام گمشو کاری که بهت گفتم رو انجام بده
تهیونگ سریع بلند شد و با استرس رو به نام گفت
باشه بابا  چرا قاطی می کنی حالا جونگ کوک خوب نبود و اومدم پیشش لاو ترکوندن از کجا آوردی
نامجون با عصبانیت رو به تهیونگ گفت
- به درک که حالش خوب نبود الان که حالش خوبه پس گمشو
شکه به جای تهیونگی نگاه میکردم که محو شده بود یعنی فهمیده بود ماه سکس داشتیم حالا اینو ولش چرا اینقدر عصبانی آخه
نام – میخای تا اخر دنیا به من زل بزنی ؟
کوک _ پس پس پس من چیکار کنم خب کار خاصی ندارم که
نام – برو ببین این جهنم که من توشم رو دییدی بزن و ببین میخای چه گهی بخوری که به ما  هم بگی همراهت بخوریم تا تموم شه این مشکلات لعنتی جیمین و شوگا هم سالن  تاتو هستن کنار سالن...
حرفشو قطع کردم و رو به خدمتکاری از اونجا رد میشد گفت
- اقای جئون رو به سالن تاتو ببرید
+ بله چشم امپراطور ... عالیجناب لطفا دنبالم بیاین
بی حرف از روی لاشه وسایلم رد شدم و به دنبال خدمتکار رفتم و به این فکر می کردم که اگر تهیونگ با اون سرعت بالاش من رو از زیر کمد نجات نداده بود الان قرار بود در حال درمان باشم نه در حال رفتن به سالن تاتو با صدای خدمتکار از فکر کردن دست کشیدم که متوجه شدم که روبروی در سالن تاتو هستیم یک تشکر خیلی ساده از خدمت کار کردم و ازش دور شدم و وارد سالن شدم سالن بزرگ بود و هزاران طرح و عکس روی دیوارها جا خوش کرده بودن صدها زن و مرد برهنه در حال تاتو روی صندلی ها زیر دست تاتو آرتیست ها دراز کشیده بودند و من روی مبل های اسپرت انتظار قسمت نشستم و  کاتالوگ روی میز رو ورق می زدم  با دیدن طرح های تاتو علاقه پیدا کردم تا شاید من هم تاتو بزنم هر طرح جذاب ای که می دیدم ازش عکس می گرفتم تا نشون تاتو آرتیست بدم . چند طرح جذاب مدنظرم بود من کاملاً جوگیر شده بودم باورم نمیشد این من بودم منی که از مشروب و تاتو این کار ها بدم میومد. کاتالوگ رو بستم و از بین عکس ها چند عکس انتخاب کردم و بقیه رو حذف کردم با پایین رفتن اسفنج مبل توغیب شدم ببینم چه کسی کنارم نشسته با بلند کردن سرم قیافه کیوته پسری احتمالاً اروپایی رو دیدم
- سلام من جیهونم
+ جونگکوک
- خوشبختم
+ منم همینطور
- اولین باره اینجا میبینمت و لازمه بگم طرحای جالبی انتخاب کردی و اینکه ببخشید خیلی فضولم و حرف میزنم
+ اوه عیب نداره وممنون
× جیهون بزار رفیقام برسن بعد شروع کن به سین جین و رو مخ راه رفتن
با صدای شوگا سرمون رو بلند کردیم و با قیافه کمی عصبی اون مواجه شدیم شوگا با عصبانیت به جیهون زل زده بود که کنارم نشسته بود متقابلاً کنارم نشست و دستش رو پشت کمرم گذاشت و یک دستش رو هم رو رونم گزاشت مثل یه علامت مالکیت از این نزدیکی زیاد خوشم نمی اومد چون اون هیونگ من بود نه چیز دیگه ای
جیهون با گفتن خداحافظ ساده‌ای از اون جا بلند شد و رفت و با رفتن اون شوگا فاصلمون بیشتر کرد و تنش رو فاصله داد و با لبخند گفت
- ببخشید و اگه تاتو آرتیست خوب خواستی برای معرفی خودم بهت میگم
+ شوگا چیکارش داشتی پسر خوبی بود بابا دوست دارم اینجا را بیشتر بشناسم و مخصوصاً آدماشو
- ادم خوبی نبود
+ هوووف... باشه بابا بزرگ... راستی جیمین کو؟
با این حرفم اخماش درهم رفتن و با لحن خشن اما خیلی ارومی زمزمه کرد گفت :
رفته جلوی صدتا تاتو آرتیست لخت شده و دارند روش نقاشی می کند و کلی آدم هم دارن ازش عکس می گیرند و با هر برخورد دست آرتیست با دیکش یه ناله کوتاه میکنه و من رو کلی حرص میده یکم دیگه بمونه آرتیست براش هند جاب و بلوجاب هم می زنه
با خودم گفتم اصلاً مشخص نیست شوگا رو جیمین کراش داره فقط میخواد چند تا آدمو به خاطر دوستش بکشه فقط دوست عادی
با قیافه برزخی  شوگا فهمیدم ذهنمو خونده و سریع گفت
- برو بابا الاغ اون خره کیه این همه جیگر جرات داری یک بار دیگه این حرف بزن
باز با شوک خودم گفتم باید از تهیونگ یاد بگیرم که ذهنم را کنترل کنم که کسی نتونه ذهنم رو بخونه اما باز شوگا  با سرعت جواب داد و مغزم رو خوند
- بهت یاد نمیده
+ کثافت تو گوه میخوری همش تو مخ منی
-دوست دارم
+ اه یابو ... من برم ببینم جیمین داره چیکار میکنه منم میخام تاتو بزنم
- داداش کوچیکه جرات داری برو دیکتو بنداز جلو ملت تا همونجا همتونو تیکه تیکه کنم
با گفتن شاید همین  کار رو کردم شیطونی خنده ریزی کردم و دویدم سمت ته سالن جایی که شوگا ازش اومد و احتمالا جیمین اونجا بود ...
............... ... .. .
HBD lovly RM
گفتم زشته تولد نام باشه و من ریدر هامو منتظر بزارم؟!
....
ووت و کامتت پلییییز
و اینکه من معلوم نیستن اپ هام اما خیلیش رو نوشتم یه مدت گوشی و لب تاپ دم دستم نبود همه تو برگن فق تایپشون مونده این پارت جذابی نبود معذرت میخام اما به مناسبت تولد نامجون یه نامجون عصبی و تنها تحویلتون دادم که ایشالا امسالش به خوبی خوشی شروع بشه حتی تو فیکا و داستان هامون
بازم ببخشید پارت بعد پارت جذابیه

I always laugh...Where stories live. Discover now