part 16

209 39 1
                                    


… - تهیوگ بنظرت من زیادی ریلکس نیستم ؟
+ دقیقا ... منم توش موندم
- هوووف گیر چه خری افتادم
+ همیشه اینقدر بد دهنی ؟
- همیشه با این سن زیادت مثل احمقا رفتار میکنی؟
+ خرگوش کوچولو من از تو بیش تر از دو هزار تا پیرهن پاره کردم بعد تو به من میگی احمق؟ من هیونگتم جوجه
- معتادی ؟
+ ها ؟!
- میگم معتادی ؟ معتادی به سکس خشن ؟
+ وات د فاک جوگکوک !؟
- اخه تو پورنای خشن زیاد دیدم پیرهن طرف جر بخره گفتم شاید اگه دوهزار سالت باشه هر روز سکس خشن انجام دادی
با دهن باز بهش زل زده بودم ... ریلکس بهم زل زده بود و منتظر یه دفاع بود تا دوباره حمله کنه ... من نمیدونم  چطور این جوجه واسه نجات یه دنیا انتخاب شده !
+ فقط آماده شو بریم که کلی بدبختی داریم
تک خنده ای کرد و مشغول به جمع کردن وسایل شد ... سمت صندلی رفتم و خودمو روش پرت کردم و با لذت چشمامو بستم و با پاهام صندلی و روی دوپهیه عقبیش  بازی میدادم
- اگه هرموقع ای جز الان بود باید برای اینکه داری با وسایلم اینطور رفتار میکنی کشته میشدی
همونطور که مشغول نگاه کردن به کتابهاش بود اینو گفت ... نگاهی بهش انداختم سه یا چهارتا کتاب برداشت ... و کولشو خالی کرد و اون کتاب هارو جایگزین تمام خرت و پرتای کولش کرد ... سمت یخچال رفت و همونطور که خم میشد تا توش رو نگاه کنه باسن خوشفرمش رو تو دید من گزاشت و سه تا بطری ابجو تو کوله انداخت ... بدون توجه به بالا رفتن ضربان قلبم ، احساساتم رو خاموش کردم و به دلیل خونآشام بودنم به سرعت به حالت عادی برگشتم ...
کشوی دراور زیر کتابخونه رو باز کرد و یک هودی دوتا تیشرت نازک که احتمالا واسه ی زیر هودیاش و یا موقع خوابش بود برداشت و دوتا لباس زیر و جوراب ... اسپرتای سفیدش موقع تبدیل به خاطر تغییر حالت پاهاش کمی پارگی داشتن ولی به دلیل حالت پای گرگ و بهتر بگم گرگش اسیب زیادی ندیده بودن اما اون به جاش یک جفت بوت مردونه خاکی رنگ برداشت و و کنار کولش گذاشت ... با اون اخم جذابش داشت فکر میکرد که به چه چیز هایی نیاز داره و بدون توجه به من تو دنیای خودش سیر و سفر میکرد ... سریع سمت خرت و پرتایی رفت که از کولش در اورده بود و یسری کاغذ رو جدا کرد و تاشون کرد ... از توی کولش بزرگترین و قطور ترین کتاب و رو دراورد که من جاش سنگینی کتاب رو احسا میکردم کتابی باجلد قدیمی و کمی پاره پوره که حالا اون چند تا کاغذ بینش قرار گرفته بودن ... سمت کشوی لباس هاش قدم برداشت و پارچه مشکی رنگی رو برداشت توتش رو نگاهی کرد اما من نتونستم توش روببینم اون هارو هم توی کولش گزاشت ... یعنی چی توی اون پارچه بود ؟ ... من نگفته بودم فضولم ، درسته ؟ ... اما الان دارم از فضولی میمیرم ولی نمیخام با جواب های سر بالاش غرورم رو بشکونم ... با بشکنی که جلوی چشمام زد از جا پریدم ...
+ ها ؟ ... چته وحشی ترسوندیم
بلند شدم و بهش زل زدم و با لبخند شیطونی گفتم :
+ جهزیتو جمع کردی عروس خانم ؟
با صدای زنونه ای گفت
- عه وااا ... یه وان نایت بوده یعنی من اینقدر جذابم که نمیتونستی فراموشم کنی ؟؟؟
+ خدایاااا تواصلا کم نمیاری . نه ؟
- نع
+ خدایا منو نجات بده از دست این نزدیک دوهزار سال پیر نشدم ولی این منو پیر میکنه
................
جونگکوک :
جالبه منی که تو اجتماع پیدام نمیشد الان خیلی راحت ا تهیونگ دوست شده بودم ... یعنی قبلا جایی دیدمش ؟ خیلی اشناست !......احتمالا ..... هرچی باشه اون دختره خبر داره ... ولی خب فعلا باید یه دنیا رو نجات بدم !
سمت دستشویی رفتم پاهای خستمو رو از پوشش هایی مثل کفش و جوراب راحت کردم و با خنک پاهام رو شستم  ... با اب زیر بغل و پهلوهام  و گردنم رو شستم ... نمیخواستم اول سفر بو بدم و خداروشکر شیو کرده بودم ... به تفکرات خودم خندیدم انگار قرار سکس دارم نه سفر (انشالا به اونجاهاشم میرسیم خرگوش کوچولو . خنده های شیطانی * نویسنده *) ... سمت کشو رفتم و اخرین جوراب رو برداشتم و پوشیدم و همچنین بوت هامو و حالا تقریبا اماده بودم زیپ کوله رو بستم و جلوی تهیونی که معلوم نبود به چی فکر میکنه وایسادم ...
- تهیونگ
- تهیونگ
- تهیووووونگ
با بشکن و تهیونگی که تقریبا فریاد زدم حواسش سر جاش اومد
- ها ؟ ...
.......... ... .. .
کلیدامو از روی یخچال برداشتم و سمت تهیونگی که منتظر من دم در با اون استایل دختر و حتی پسر کشش دستشو تو جیبش کرده بود و منتظر من مونده بود ... قبل رفتن گاز و اب رو بستم و تمام برق خونه رو قطع کردم و در رو قفل  کردم ...
- خب بریم ...
همونطور که پله هارو دوتا دوتا پایین میرفتیم و به اون راه رو های تنگ خونه ی کوچیک اقای پارک ( این پارک به هیچ پارکی ربطی نداره ! به مخون فشار نیارین نویسنده * ) نگاهی انداختم و انگار برای همیشه میخاستم اونجا رو ترک کنم پس با همشون خداحافظی کردم ... هرچی هم بود سفر طولانی بود !
- تهیونگ یه لحظه الان میام
+ اوکی
با پشت دستم چند ضربه به در چوبی و فرسوده خونه ی اقای پارک زدم ( انشالا گشادی و کنار میزارم و براتون عکس میزارم . نویسنده * ) ... با دست دیگم پشت دستمو که کمی درد گرفته بود مالش دادم ( نفهم نباشید دستش درد گرفته .نزنیدم دیگه هیچی نمیگم ... نویسنده *) ... با صدای تق تق ریزی و صدای گوشخراشی که با باز کردن در اومد سرم رو بالا کردم
= به به ... اقای خوشتیپ و پولدار ... مستاجر نمونه ی من
بازم اون لحن کثیف و چندشش لعنتیش ... و اون صدا های کثیف نه چندان زنونه ای که ... عاح فراموش کن جونگکوک فراموش کککنننن .... بدون توجه بهحرفاش پول اجازه نه ماه رو بعلاوه یه کلید یدک دراوردم و کف دستش گزاشتم
- این پول اجازه نه ماه و کلید یدک ... حق ورود به خونم رو ندارید مگر اینکه قرار باشه اتفاق خاصی براش بیوفته یعنی مثلا اگه دیدین کل خونه داره اتیش میگیره اجازه دارید در رو باز کنید و اب روی اتیش بگیرید ... بعد از نه ماه اگه نیومدم میتونید کرایش بدید ... اگه نیومدم ... تاکید میکنم من نه ماه سفرم اگه یک روز زود تر بیام و با ملافه ای پر از کام خشک شده و فیلمای پورن جای فیلمای خونه ی خایم رو توی دوربین های مخفیم ببینم کل داراییتو اتیش میزنم
بدون توجه بهش برگشتم و سمت تهیونگ رفتم
= بابا چ خشنی تو جیگر ... جووون
و بدون توجه به حرفاش اونجا رو ترک کردیم ...
+ خوشم اومد
- از ؟؟؟
+ خشونتت و رفتارت با اون مرتیکه اشغال
- اونو ادم حساب نمیکنم ولی تو لیست دوستامی الان پس تو یه حرفت رو با دوتا مشک جواب میدم
+ چ خشن ... الان باید نترسم ولی با مشتایی که ازت خوردم سکوت رو ترجیح میدم
- اوووم
+ چیه ؟
- تو زور خودم موندم ... چقد زور داشتم ! ... میگم تو منو از قبل میشناسی ؟
+ چرا یهو وسط خیابون میپری جلو ادم ؟! .... در ضمن نه واقعیتش اولین بار توی بار شوگا دیدمت !
- اها ... اما برام اشنا بنظر میای
+ هوم ... منم همینطور !
تو سکوت کنار هم قدم میزدیم ... که بعد از حدود 5 دقیقه تهیونگ سکوت رو شکست !
+ کجاها کار داری ؟
- کار زیادی ندارم ... اول میریم دانشگاه وکار های مرخصیم رو میسپرم به دبیرم و ...شاید به جیمین و ... جیمین و یونگی هم سری زدم ... برای عذرخواهی و معذرت خواهی
+ اوکی ... ولی یه اشتباهی داشتی
- ها ؟ منظورت چیه ؟
+ اون دوتا رفیق خل وچلت هم باهامون میان !
- چرا ؟
+ میفهمی !
- یروز بخاطر همین نوع زر زدنت از من مشت میخوری ... متاسفانه زیاد صبور نیستم ... فاکینگ تهیونگ
+ توهم باید ادب شی بانی کوچولو ...
با اخم بهش نگاه کردم که خنده تو دهنی کرد و سرش و پایین انداخت و بعد از 10 دقیقه کنار هم قدم زدن روبه روی دانشگاه بودیم!
....... ... .. .

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

۱۲۳۰ کلمهراستی کوک پولداره ولی دلایل خودشو داره واس اینجا زندگی کردنشخونش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

۱۲۳۰ کلمه
راستی کوک پولداره ولی دلایل خودشو داره واس اینجا زندگی کردنش
خونش . اتاقش. خودش . بوتاش و ...
عه راستی لازمه بگم ادیت نکردم؟

I always laugh...Where stories live. Discover now