part 21

181 39 0
                                    

جونگکوک :


بعد رفتن تهیونگ روی تخت دراز کشیدم و نفهمیدم که با ارامشی که بهم داد کلا حالم خوب شد و تمام عذاب وجدانم برای کشتن اون خوناشام از بین رفت ... شایدم وجود گرگینه ایم دلیل این اتفاق بود یا ... حواسی که توی تنم مثل یه ساحره هست ... مثلا تصاویری که جلوی چشمم میان و نمیدونم چه معنی میدن!


چشمامو بستم و بعد نیم ساعت استراحت با وجود اینکه خوابم نگرفت حس سبکی خوبی پیدا کردم سمت حموم رفتم و لباس هامو در اوردم خواستم زیر دوش برم که دستبند رو دیدم خوایتم اون رو هم درارم که خیس نشه که پشیمون شدم و با همون زیر دوش رفتم ... قطرات بلوری اب روی تنم حرکت میکردن و ذهنم و از هرچیزی ازاد میکردن ... با ندیدن شامپو بدن و این چیزا فقط شامپویی که اونجا بود رو به سرم زدم بوی خوبی میداد ... شکلات و قهوه ... خب دوست داشتنی بود ! حموم کردم و اومدم بیرون هودی خاکی رنگمو و جین مشکی که تهیونگ بهم داده بود رو پوشیدم و بوت های خاکستریم ... خواستم موهامو خشک کنم برم بیرون که سرما اذیتم نکنه ... کهفهمیدم تو خونهی بزرگ که نه ما الان باید تو یک قصر بزرگ باشیم و طبق معمول که با موهای خیس تو خونهی خودم می گشتم اینجا هم با موهای خیس از اتاق بیرون رفتم ... توی این طبقه چهارتا در بود سه تا هم شکل و یکی با در متفاوت که فکر کنم اون اتاق از بقیه مجلل تر بود چون انگار که در عایق داشت ... طبق علاقم به طراحی خونه و این چیزا یکم چیز میدونستم یا حداقل به نظر خودم کم ... سمت در رفتم و اروم با انگشت اشاره بهش زدم ... جنسش ازچوب بود نمیدونم چه چوبی .. عایق دما و صدا داشت ... احتمال زیاااااد ... و روکش چرم ... اتاق مجللی باید باشه ! ... تا کسی نیومده بود سریع از فضولی دست کشیدم و سمت راه پله رفتم ... طبقات زیادی باید داشته باشه طبق راه پله ساخته شدش ... اما .. خب نمیدونم ... سر و صدا های عجیبی میومد ... صدای حرف زدن و خوردن جام ها به هم ... و صدای اهنگ ... نمیدونم سمت راه پله رفتم و سمت پاییین قدم بر داشتم که یه نفر از از پله ها با سرعت بالا میمود


- ببخشید


+ بفرمایید قربان ؟


پس احتملا خدمتکاری چیزی بود


- من تازه اومدم اینجا اگه ممکنه جایی که غذایی برای خوردن یا نوشیدنی پیدا بشه رو بهم نشون بدید


+ البته ... از راه پله که پایین برید باید طبقه بعدی رو هم پایین برید تو اون سان دوتا در جفت هم هست ... یکی بار و دیگری ورودی اشپز ها به اشپزخانه هستش که با توجه به محل اقامتتو جسارتا اگه عالیجناب تهیونگ منعتون نکرده باشند میتونین وارد شین و از اشپز ها تو قسمت شخصی درخواست غذا کنید


- ممنون


تعظیمی کرد و رفت ... خب بار که نه فکر کنم اشپزخونه جای بهتری باشه چون نمیخوام الکل معده خالیمو نابود کنه ... این چند طبقه پله مارپیچی داشتن که سه طبقه رو به هم وصل میکرد بنابراین من که طبقه دوم کاری نداشتم پس تا طبقه اول ... با خلوت دیدن پله ها اروم روی نرده نشستم و یوهوی که زمزمه میکردم دو طبقه رو با سرعت پایین اومدم ... اما از بودن اون مجسمه اخر نرده ها بیخبر بودم و با ضربه ای که رونم تمامش رو دریافت کرد به پایین پله ها پرت شدم ... اخ ارومی گفتم و بلند شدم

I always laugh...Where stories live. Discover now