part 1

1.1K 138 6
                                    

Dear Diaries;

درست زماني كه به تنها چيزي كه نياز دارم تنهايي و دوري از اين آدماي مسخره و مزخرفه بايد به گفته ي مامانم احترام بزارم و پاشم برم دگو تا تابستون مثلا شادي رو كنار خواهرم بگذرونم.

هركلمه اي كه مي نويسم منتظرم مامان صدام بزنه و بگه :" يونگي پسرم ! تو ماشين منتظرم." و من متنفرم از اينكه باز اون ماسك لعنتي پسر خوب بودن رو به صورتم بزنم و بگم الان ميام مامان.



" يونگي پسرم، تو ماشين منتظرتم."



فاك.... فاك.... فاك!... صدام زد. همين الان دقيقا همين جمله ي قديميِ " يونگي پسرم تو ماشين منتظرتم" رو گفت.

با نفرت لحن شادي به خودم گرفتم و گفتم:" الان ميام مامان."



من بايد برم. فقط اميدوارم  اين سه ماه زودتر از چيزي كه فكرشو ميكنم تموم شه و مزخرف تر از چيزي كه تصورشو دارم نباشه. فقط همين.  FUCK ALL



دفتر مشكي رنگمو انداختم كولم و براي آخرين بار جلوي آينه خودمو چك كردم. ميخواستم مطمئن شم كه مثل يه پسر 17 ساله ي افسرده و احمق به نظر نيام. خب به نظرم موفق هم بودم چون كي ميتونه تصور كنه تك پسر خونواده ي مين ممكنه افسردگي داشته باشه ؟! بالاخره فقط خود آدماي اين خونه ميدونن چه گندي همه جا رو برداشته!

كوله ي خردليمو رو شونم انداختم و از پله ها رفتم پايين. مامان درو برام باز گذاشته بود. به محض نشستن كولمو انداختم پشت و دستي ِ صندلي رو خوابوندم. هندزفري هامو تو گوشم گذاشتم و پلي ليستمو روشن كردم.

قبل اينكه Numb از لينكين پارك رو پلي كنم مامان گفت:" مطمئنم بهت خوش مي گذره."

" من تو اتاق خودم بيشتر بهم خوش ميگذره"

مامان در حاليكه دنده رو عوض ميكرد جواب داد:" ولي اتاق نيازهاي اجتماعيتو برطرف نمي كنه. تو بايد با دنياي بيرون آشنا بشي.  پارسال سال سختي برات بود، مي دونم. ولي تو از پسش براومدي. بايد به زنده بودن ادامه داد يونگي. ميفهمي كه چي ميگم؟"

به نقطه ي نامعلومي چشم غره رفتم و زيرلب گفتم:" ميفهمم."

و بعد ترك موردعلاقمو پلي كردم.

I'm tired of being what you want me to be

Feeling so faithless, loss under the surface...

هوسوك هميشه مي گفت لينكين پارك حرف دل آدماي مثل مارو بهتر از خودمون ميزنه. اون عادت داشت شبا قبل خواب موزيك گوش كنه. سبك مورد علاقش راك بود. ميگفت وقتايي كه عصباني هستم ميرم سمت راك چون با هر جيغي كه خواننده ميزنه خودمو مي بينم كه دارم عربده ميكشم. ميگفت ميدوني كه من هميشه عصباني ام.

و بود! هوسوك هميشه از دست همه عصباني بود ولي اين چيزيه كه فقط من ميتونم بگم چون هيچ كس ديگه اي هوسوك ِ واقعي رو نشناخت!

Slowly kills you Where stories live. Discover now