part 7 🔞

967 99 15
                                    

** **

" ميدونستي خيلي مزخرف و مسخره اي مين جي يون؟"

جي يون با صداي بلند مي خنديد و از حرص دادن من لذت مي برد.

مامان از تو آشپزخونه داد زد :" چه خبرتونه؟ بس كنين. جي يون انقدر داداشتو اذيت نكن"

" من كاريش ندارم مامان. خودش الكي حرص ميخوره!"

با عصبانيت خودمو انداختم روش و كنترل تلويزيونو بالاخره ازش گرفتم:" خيلي بيشعوري !"

جي يون متعجبانه گفت:" ياااا فكر نمي كني بي ادب شدي؟ "

خودم هم انتظار نداشتم همچين حرفي رو بهش بزنم!

مامان ظرف پاپ كورن رو ، رو ميز گذاشت و رو بهم با اخم گفت:" همين حالا ازش معذرت خواهي كن!"

طلبكارانه گفتم:" كاري نكردم كه بخوام عذر بخوام."

مامان تشر زد:" زودباش مين يونگي! من همچين پسري تربيت نكرده بودم"

باز شروع كرد. دوباره همون جمله هاي كليشه اي كه از يازده سالگي با گفتنشون باعث ميشد عذاب وجدان بگيرم. باز همون مزخرفايي كه بهم ميگفت به اندازه ي كافي پسر خوبي نيستم.

ياد تمام لحظه هايي افتادم كه بايد از همه عذر خواهي مي كردم. به خاطر اينكه تو دوازده سالگي شب ادراري داشتم بايد از مامانم عذرخواهي ميكردم.

به خاطر اينكه به اندازه ي كافي جرئت نداشتم بگم كسي كه رو بوم هاي نقاشي بابا سي كچاپ ريخت جي يون بود نه من بايد از بابا معذرت خواهي ميكردم.

فكر كردن به تموم اون لحظه ها باعث شد حالم از خودم به هم بخوره. شايد حق با جينه. شايد كه نه! قطعا حق با جينه. من بايد دست از سركوب كردن خود واقعيم بكشم. بايد حداقل قبل اينكه اين تابستون تموم شه و قبل اينكه برم دانشگاه براي يك بار هم كه شده اون جوري زندگي كنم كه دلم ميخواد و بعد با خيال راحت خودمو بكشم.

قدرتمو از تموم سلول ها و ماهيچه هام گرفتم و به حنجرم قرض دادم.

نتيجش اين شد كه با بلند ترين صدايي كه تا حالا شنيده بودم فرياد كشيدم:" تو منو به گه ترين وضع ممكن تربيت كردي."

ماملن شوكه شده بود. درست مثل همون لحظه اي كه ديد هيچ كدوم از لباسا و وسايلاي بابا تو خونه نيست.

جي يون با چشم هاي گرد شده تقريبا لب زد :" آ... اروم باش"

اين دفعه از لجم صدامو بيشتر بالا بردم:" جمع كنين اين گه دوني رو." نگامو به مامان دادم:" تو نه منو خوب تربيت كردي نه حتي عرضه اينو داشتي كه شوهرتو نگه داري. "

جي يون رو به روم ايستاد و داد زد:" دهنتو ببند يونگي. مگه ديوونه شدي؟"

مثل اين مي موند كه داشتم از اين روي جديدم لذت مي بردم. پس اين چيزيه كه جين ميگه؟ با اين بُعدم بيشتر احساس راحتي ميكردم انگار كه اگه هر چي بيشتر بهش اجازه ي رخ نمايي بدم بيشتر سبك مي شم. پس حتي بدون اينكه صدامو پايين تر ببرم ادامه دادم:" اين همه سال خواستي با مظلوم نمايي خودتو خوبه نشون بدي اما تموم مدت مي دونستم بابام تقصيري نداره. منم جاي بابا بودم همون كارو ميكردم. تو فقط يه زن متوهمي كه دوست داره رو همه چي مديريت داشته باشه"

Slowly kills you Where stories live. Discover now