Part 5

549 108 1
                                    

بعد لو رفتن مفتضحانم جلوي جي يون و جيمين قيد خوردن ژله ي محبوب آناناسمو زدم و خودمو تو اتاقم با خوندن كتاب خفه كردم.

تابستون سالي كه تازه چارده سالمون شده بود عصرِ روز تولد هوسوك رفتيم تو كافه ي كتاب سر چهار راه و تو لپ تاپش فيلم درختِ گلابيِ وحشيِ نوري بيگله جيلان رو ديديم. من اهل اين فيلم ها نيستم. از اين فيلماي به قول هوسوك معنا گرا و فلسفي فيلم براي من تو ماروِل و دنياي جادويي هري پاتر خلاصه ميشه. يادمه بعد سه ساعت كه بالاخره فيلم تموم شد هوسوك با هيجان يه شيك كارامل ديگه هم سفارش داد و رو بهم گفت:" آدماي فيلماي نوري بيگله مثل كاراكتراي داستايفسكي ان." ميخواستم بپرسم چرا، كه گارسون سفارشو اورد و هوسوك بحث فانتزي هاي جنسي دوست دخترشو پيش كشيد.

تقه اي به در اتاقم خورد و قبل اينكه جوابي بدم درُ باز كرد و اومد تو. انتظار ديدنشو نداشتم! فكر ميكردم الان كه ديگه سه ساعت و نيم از وقت شام گذشته و دوازده شبه، رفته باشه اما اين ادم خيلي پررو تر از چيزيه كه فكر ميكنم.

لبخند زد:" هي" و روبه روم ، رو تختم چار زانو نشست.

دلم ميخواست بعد شنيدن چيزايي كه جيمين و جي يون گفته بودن؛ ميتونستم از اتاقم پرتش كنم بيرون اما نميدونم چرا باز اون پوزخندي كه به محض نشستن رو لباش نقش بست جلومو گرفت. شايدم تقصير مردمكاي چشماش بود !

بوك ماركو لاي كتاب گذاشتم.

" شوخي ميكني ديگه نه؟ "

ابروهامو تو هم بردم:" واسه چي؟!"

كتابو از بالشتم برداشت و با ذوق ورق زد. انگار دنبال يه صفحه ي خاصي ميگشت.

" هيفده ساله هاي خيلي كمي پيدا ميشن كه جنايات و مكافات بخونن!!"

دست به سينه به تاج تخت تكيه دادم و با لحن غروراميزي گفتم:" خب بايد به خودت افتخار كني كه روبه روي يكيشون نشستي."

اخم كرد و پوزخند زد.

" اوه جدي؟ "

ابروهامو بالا انداختم :" كاملا جدي ام."

كتابو جلوم گرفت و گفت:" اينجا رو ببين! به نظرت اين معركه نيست؟"

سرمو نزديك بردم تا بتونم جمله هارو بخونم.

" قدرت فقط نصيب كساني ميشوند كه جرئت كنند و خم شوند و آن را به دقت بگيرند. فقط يك چيز مهم است؛ فقط بايد جرئت داشت. لازم بود بدانم آيا منم مثل همه مردم شپش هستم يا انسانم؟ آيا من ميتوانم از حد معين تجاوز كنم؟ يا نمي توانم. آيا جسارت اين را دارم كه خم شوم و آنچه را ميخواهم بردارم يا نه؟"

" فوق العاده نگفته؟"

سعي كردم يه بار ديگه با دقت بخونمش.

سرمو تكون دادم :" چرا."

با هيجان خودشو كنارم كشيد و به تاج تخت تكيه داد.

Slowly kills you Where stories live. Discover now