☘︎3☘︎

359 93 285
                                    

با برداشتن گوشیش از روی میز تحریر اتاق بیرون رفت..
آدامسی رو از جیبش برداشت و داخل دهانش گذاشت...

قبل از بیرون رفتن از در خونه،با صدای مردونه ی پدرش که صداش می زد ایستاد..
-بله

مرد از روی کاناپه بلند شد و به سمت در قدم برداشت...
رو به روی پسرش ایستاد و نگاهی به لباس های توی تنش انداخت...

متاسف سری تکون داد و گفت:
«این چه سر و وضعیه؟»
پسر دندون هاش و روی هم فشار داد و چیزی نگفت...

هر چقدرم از رفتار پدر و مادرش نا راضی بود انقدر با ادب بود که نخواد تو روی والدینش نگاه کنه و خشمش و بروز بده..

-لباس،لباسه...
مرد پوزخندی زد و بار دیگه دهانش برای بیرون اومدن حرف های نصیحت آمیز باز شد...
«در این شکی نیست اما فرق می کنه که چه لباسی انتخاب کنیم»

دستی توی موهای پسرش کرد و مو هایی که با ژل بالا داده شده بودند رو لمس کرد و با تموم شدن حرفش پشت به پسر کرد..

«لباس هات و عوض کن با این تیپ لش کجا می خوای بری؟؟»

نفسش رو عصبی فوت کرد و بدون توجه به حرف پدرش که ازش خواسته بود لباس هاش و تعویض کنه از خونه بیرون رفت و در و با شتاب بست...!

*******

بوی سیگار غلیظی که می داد باعث اخم ظریف روی پیشونیم بود..
-چرا اخم کردی کیوت؟

سمتش رفتم ولی تازه فهمیدم امروز وقتی تهیونگ اومد خونه یه هاپو کوچولوی کیوت همراهش بود..
-چقدر سیگار کشیدی؟!

لب هاش و روی هم فشار داد و چیزی نگفت..
فهمیدم تند رفتم و شاید نخواد جواب بده پس ازش پرسیدم که این هاپو اسمش چیه یا اگه نداره اسمی براش گذاشته؟

و اون جواب داد که اسمش یونتانه چون روی قلاده اش نوشته شده بود...
می گفت توی خیابون رها شده بود برای همین دلش نیومده که همین جوری بیاد خونه..

سگ و که از بغلش گرفتم و دستم به دستای سردش خورد..
چرا یکم به فکر خودش نیست؟همیشه من باید نگرانش باشم؟!

-یخ زدی که!
من نباشم نگرانت بشم چیکار می کنی؟!
تقریبا از خستگی روی کاناپه وا رفت و ساعدش رو چشم هاش گذاشت..

-یااا می خوای لرز بندازی به جونم؟!
نبینم از این حرفا بزنیا کوک، نباشی من دق می کنم..!
به نظرم رفتار های تهیونگ همیشه خیلی شیرینه، اون به من میگه ولی خودش بیشتر کیوته..!

-چیزی خوردی؟!
- تو چی؟
چشمی چرخوندم و جواب دادم:
-آره..
-منم..

هاپو کوچولویی که اسمش یونتان بود و کنار شومینه گذاشتم و به سمت تهیونگ رفتم..
حقیقتا عرض کاناپه انقدر زیاد نبود که دو نفر همزمان بتونن روش بخوابن اما من و تهیونگ توی این مورد هم جز استثنا ها بودیم..!

𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon