☘︎13☘︎

240 52 310
                                    

𝑲𝑰𝑴 𝑹𝑶𝑴 𝑹𝑶𝑴 𝑷𝑶𝑽
از تماسی که از طرف یکی از همکار های تهیونگ شد پنج دقیقه می گذشت و کوکی نمی تونست یه جا‌ بشینه چون ذهنش کاملا درگیر حال تهیونگی بود که حتی درست نمی دونست چطور بد حال شده!

نباید اینقدر یهویی متوجه همه چیز می شد.
الان وقت خوبی برای مراعات کردن تهیونگ نبود..

پسری که باهاش تماس گرفته بود با اطمینان گفته بود لازم نیست به بیمارستان بیاد ولی خب... قبل از اینکه بخواد متوجه حرکاتش بشه با بی حواسی جوراب های لنگه به لنگه ای پوشیده بود و اولین بلیزی که دستش اومده رو پوشیده بود..

باید هر چه زود تر همه چیز رو از زبون تهیونگ می شنید!
الکلی که نوشیده بود بیشتر از ظرفیتش بود و مطمئنا مستش کرده بود.
-هی پسر..متوجه حرف هام هستی؟

با پیچیدن دوباره ی صدای همراهِ تهیونگ اخم کمرنگی کرد و جواب داد:
- معلومه‌...که آره
عرض خونه ی کوچیکشون و به سرعت طی می کرد، آشفتگی حالش به خوبی از انگشت هایی که مدام لای مو هاش می رفت مشخص بود..

-خوبه. تهیونگ کمتر از پانزده دقیقه ی خونه اس آرامشت و حفظ  کن!
با تذکر پسر تصمیم گرفت یه لیوان آب بخوره تا اعصابش و آروم کنه و البته که از یه دعوا جلوگیری کنه..!
***
با همون ظاهر داغون روی کاناپه نشسته بود..
رمز در زده شد و کسی که تمام شب منتظرش بود داخل اومد.

با یه صورت رنگ پریده و توان جسمی ضعیف قدم هاشو داخل خونه می ذاشت..
نگاه غمگین و شرمنده اش رو میدید که روی خودش قفل شده بود...

می تونست بفهمه معنی این نگاه چیه و همین عصبیش می کرد..!
دست به سینه ایستاد و اخم هاش و توی هم کشید لحنش درست مثل یه شیشه ی بزرگ فلفل تیز بود و آتشین..
- منتظرم که بشنوم چه..کوفتی اتفاق افتاده دقیقا ته!!

این جونگ کوک خودش نبود!
چطوری انقدر تغییر کرده بود که دیگه نگرانی توی نگاهش وجود نداشت؟
با برداشتن چند قدم‌ از در فاصله گرفت و بستش..

نمی خواست این طوری واکنش نشون بده اما دوست پسرش باید متوجه می شد که هنوز حتی کفش هاشو هم در نیاورده که این طوری داره سوال پیچش می کنه!

وقتی خم می شد تا بند کتونی مشکی رنگش رو باز کنه نا خودآگاه یاد روزی افتاد که جونگ کوک به استقبالش تا دم در اومده بود  و خودش کفشش رو در آورده بود..

قامتش رو راست کرد و سعی کرد خودش رو بیخیال نشون بده..
ولی حتی بدون اینکه متوجه باشه آتش خشم پسر کوچیک تر رو شعله ور تر کرد..

-بعدا توضیح میده ساعت پنج شب-
باید اعتراف می کرد اصلا انتظار نداشت که کوکی کوچولوی کیوتش این جوری جلوش بایسته..

-منتظرم..همین الان..الان.. کیم تهیونگ هر چیزی ازم مخفی کردیُ رو کن!!
قسمت های اول جمله اش با بی حالی ادا می شد اما بعد با شدت گرفتن صداش و فریاد بلندی که ستون خونه رو لرزوند*
*خونه ی تهکوک ستونی نداره‌ به جز تهیونگ...اینجا منظورم این بوده نه ستون گچی:)

𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭Where stories live. Discover now