☘︎10☘︎

228 52 92
                                    

کاری به کسی نداشتم و فقط به راهم ادامه میدادم..
نمیدونم چی شد ولی حس ششم می گفت که یک نفر در تعقیب منه...

برای یه لحظه تمام وجودم استرس شد و من سرعت قدم هام و بیشتر کردم..
میدونستم اگه واقعا کسی دنبالم کنه این افزایش سرعت یهویی خیلی تابلوعه اما بدنم ازم پیروی نمی کرد...

و منم  آدم جنگ نبودم..!
پس فرار و ترجیح دادم...
کوچه های بی عابر اینجا همیشه با وجود حس بدش می ذاشت با خودم خلوت کنم...

الان توی شرایطی که با صدای برخورد کفشش به زمین از حدسم مطمئن شدم خالی بودن این مکان آخرین چیزیه که می خوام!

وقتی یقه م گرفته شد و تماما به دیوار پشت سرم چسبیدم تونستم کمی از صورت دستی که منو گرفته بود رو ببینم..
و لحظه ای بعد دست هاش از یقم جدا، و فکم با فشار گرفته شد..

انقدر محکم گرفته بود که منتظر بودم هر لحظه خورد بشه!!
-تو...
قبل از اینکه بتونه ادامه ی حرفش و بزنه انگشت های ظریف ولی کشیده ای روی دستش قرار گرفت..

-ولش کن..!
کاشکی یه جای بهتر همو میدیدیم..
ولی این صدای بم متعلق به تیله عسلی بود..
حداقل حس خوبی دارم که تنها نیستم..

توی افکارم غرق شد بودم..
مثل همیشه...
طوری که نفهمیدم کی با گذاشتن دستش روی قفسه ی سینه اون به عقب هلش داد..

درست پشت سرش بودم..درست زیر سایه اش... درست جلوی من ایستاده بود..!
-هی! خیلی غرور داری..جوجه آخه چجوری به خودت جرات میدی یه تنه جلوی چهار تا گند تر از خودت وایسی؟!

کمی سرش رو چرخوند و به من نگاه کرد ،در حالی که من به نیم رخ زیبا و موهای روشن رنگش خیره شد بودم:
-کی همچین حرفی زده؟!

با پوزخندی که به یه دلیل ناشناخته بهم حس قدرت می داد ادامه داد:
-ولی من تنها نیستم!
می تونم با کمال اطمینان بگم...خنده ی تمسخر آمیز اون پسر نا خوش آیند ترین صدای عمرم بود...

- که این طور!
از لای دندون های چفت شده اش این تنها چیزی بود که شنیده می شد..
نزدیک اومد و با هر قدم آرامش کوتاهی که نصیبم شده بود و گرفت...

پسر تیله عسلی خواست سمتم بیاد ولی با اسیر شدن بازوش توی دست های قوی همراه پسر نتونست حرکتی کنه..
با تنه ی محکمی که بهم زد روی زمین افتادم و به ناچار نگاهم برای لحظه از چشم های عسلی نگرانش جدا شد..

همراه این حرکت تقلا کرد و با پاره شدن گوشه از لباسش بالاخره خودش رو آزاد کرد...
به سرعت به طرف من اومد و همراه نگرانی واضحی روی زانو هاش نشست:
-کوچولوصدمه ای ندیدی؟؟

به خاطر ترس نخواستم از زبونم استفاده کنم تا باعث آبرو ریزی بشه و فقط سرم و به دو طرف تکون دادم..

با نگاه عصبی توی چشم های اون پسر شر خیره شد:
-تو...
بهتره همین الان یه دلیل قانع کننده برای کتک زدنش بهم بدی!!

𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭Where stories live. Discover now