☘︎12☘︎

224 57 135
                                    

نه..
این تنها جواب تهیونگ به وضعیت به هم ریخته ی زندگیش بود!

با جونگ کوک اوقات خوبی رو می گذروند و هیچ کدوم جدیدا مشکلی با هم نداشتن...

ولی تمام این لحظات خوش فقط تا وقتی که "خونه" بود دووم داشت، با اولین قدم که از دلیل خوشبختیش دور می شد،

نگرانی هاش برای لو رفتن و دستگیر شدن توسط پلیس از نو آغاز می شد و هر بار عذاب وجدان اینو داشت که حالا که با صاحب خونه تسویه حساب کرده چرا فقط کار توی بار رو ادامه نداده بود!

شاید اون طوری زندگی آروم و بدون ترسی رو ادامه می داد‌..
ولی هیچکس نمی تونست آینده رو پیش بینی کنه!
سعی کرد با حرکت آرومی از تخت بلند بشه تا صدای فنر هاش در نیاد و البته که از بلند شدن ناگهانی تهیونگ اون تشک بالا نپره و کوچولوش رو بیدار نکنه...

-کجا میری تهیونگ؟!
صداش طوری بود که به نظر نمی یومد خواب آلود باشه پس..بیدارش نکرده بود!

لحن عجیبی که داشت باعث شد که پسر تیله عسلی تکون خوردن چیزی توی دلش رو احساس کنه،اولین بار که همچین چیزی رو بعد از چند وقت تجربه می کرد...
صدای جونگ کوک، طلبکار بود!

******
-یا کیم تهیونگ چرا رنگت پریده؟
پسرک شیطون کافه با صدای پر انرژی گفت و با لبخند بزرگی دور و بر تیله عسلیش چرخید و الکی خودش رو مشغول کار نشون داد تا اشتیاق بیش از حدش برای هم کلام شدن با تهیونگ زیاد هم ضایع نباشه!

از وقتی اسمش رو فهمیده بود مدام به بهونه های مختلف باهاش صحبت می کرد تا بتونه اسمشو به زبون بیاره و این رفتار هاش نا خود آگاه باعث خنده ی تهیونگ می شد..
ولی الان نه تنها خوشحالش نکرد بلکه بیشتر کلافه شد و محکم چشم هاش و روی هم فشار داد..
-نمیدونم‌،مهم نیست!

خوب می دونست که رنگ و روی پریده ی صورتش به خاطر چیه ولی دردی که کم کم به گردن شونه هاش رسیده بود واقعا عصبانیش کرده بود و حتی حوصله ی خودش رو هم نداشت چه برسه به اون کوچولوی فضول..!

دستمال رو بقیه جاهای میز کشید و سعی کرد به سر درد لعنتیِ که باعث می شد توانش برای کار کردن گرفته بشه، بی اهمیت بمونه ولی این کار محال ترین عمل دنیا به نظر می رسید!

-هییین مسموم که نشدی؟
"نه"
-سردت نیست؟
"چی؟ معلومه که نه"
-چیزی باعث شده بترسی یا..

قبل از اینکه بتونه جمله اش و کامل کنه پسر تیله عسلی بالاخره کنترلش و از دست داد و با عصبانیت فریاد کشید:
-گفتم مشکلی ندارم جونگ کوک!!

این رفتار ها تقریبا برای بقیه کارکنان کافه عادی بود چون همه میدونستن که تهیونگ تا همین جا هم صبوری کرده که بیشتر از چندین جمله که طولانی هم به نظر میومد با جونگ کوک حرف زده،حداقل تا حدودی از رفتار های اون پسر جوون خبر داشتن!

𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭Where stories live. Discover now