Chapter 30🔞

1.9K 162 28
                                    

جیهوپ با سرعت هرچه تمام تر سمت اتاقش دوید تا قبل از اینکه اتفاقی برای تهیونگ بیوفته به جیمین اطلاع بده..

بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره گوشی جواب داده شد.

+جیمین لعنتی میدونی چند بار زنگ زدم چرا جواب نمیدی؟؟؟

-جیمین نیست جیهوپ...منم جانگ کوک، اون داره تمرین تیر اندازی میکنه توی عمارت نیست...

+خوب مشکلی نیست ما وقت زیادی نداریم پس به تو میگم...جانگ کوک من همین الان فهمیدم که جنی جاسوسه...و حدس بزن چی شوگا همین الان از جنی خواست که یجوری تهیونگو از عمارت بیرون بکشه تا بیارنش اینجا...لطفا هرچه زودتر جنیو دستگیر کن و نزار این اتفاق بیوفته به جیمین خبر بده!

-اوه خدای من چطور ممکنه!! من همین الان به این قضیه رسیدگی میکنم تو سعی کن گیر نیوفتی و تورو هم از دست ندیم...

+خوبه...من فکر کنم دیگه تا یمدت نمیتونم بهتون زنگ بزنم چون احساس میکنم یکم بمن مشکوکن..

بعد از کمی حرف زدن جیهوپ نفس راحتی کشید و با خوشحالی گوشیو قطع کرد و خودشو روی کاناپه ی داخل اتاقش پرتاب کرد و از طرف دیگه این جانگ کوک بود که با پوزخند به اسم جیهوپ روی گوشیش نگاه میکرد...

-پسره بیچاره...فقط امیدوارم بلایی سرت نیاد چون همه ی اینا با رفتن تهیونگ از اینجا تموم میشه...من دارم سعی میکنم به نفع همه عمل کنم امیدوارم منو ببخشی..

جانگ کوک قرار نبود به جنی بگه که اوناهم جاسوسی توی باند سیلور دارن چون اینطوری فقط باعث به خطر افتادن جون جیهوپ میشد پس پیش اون دختر رفت تا بفهمه دقیقا قضیه از چه قراره...

با دیدن جنی که کلافه جلوی در اتاقش قدم میزد بهش نزدیک تر شد..

+اوه تو اینجایی؟خیلی دنبالت گشتم من به کمکت نیاز دارم...

-چیشده جنی چه اتفاقی افتاده؟!

+من باید همین امروز تهیونگو به عمارت سیلور ببرم از اونجایی که جیمین همیشه روی تهیونگ زوم کرده برای اینکار باید حواس جیمینو از خودم و اون پرت کنم میشه تو کمکم کنی؟

-چه کاری از دستم برمیاد؟

+فقط برای چند ساعت داخل اتاقش نگهش دار تا من تهیونگو راضی کنم که برای خرید بامن بیرون بیاد...

-قبوله!

جانگ کوک توی اتاق جیمین منتظر موند تا اون پسر از تمرین تیر اندازی برگرده...

Drunk△Donde viven las historias. Descúbrelo ahora