Chapter 3

2.5K 371 17
                                    

-هی نظرتون راجب فردا چیه؟ آره آره من وقتم آزاده هر وقت که تمایل داشته باشید من در خدمتم، بله خواهش میکنم. پس خبرم کنید
آخرین تماس امروزش.. تقریبا ساعتی نبود که یادش بره تو چه چاهی افتاده و بابتش حرص نخوره
کار پیدا کردن سخت ترین کار توی اون شرایط بود
با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و شماره ی آشنارو نگاه کرد. جین برای بار دهم امروز بهش زنگ زده بود تا بپرسه کار پیدا کرده یا نه

-الو جین، اگه میخوای دوباره همون سوالو بپرسی باید بگم که نه من هنوز یه مرد بیکااارم
+تهیونگ! برات کار پیدا کردم باورت نمیشه
-جدی میگی؟ حالا چه کاریه؟ کجا باید برم؟ حقوقش چقدره؟
+صبر داشته باش صبر کن همه چیزو بعد از صحبت کردن با صاحب کارت میفهمی منم چیز زیادی نمیدونم اون فقط تورو دیده و حس میکنه میتونی برای کاری که میخواد بهت پیشنهاد بده مناسب باشی
-منو دیده؟ کجا منو دیده؟
+یادت نیست؟ همونی که وقتی مست بودی رفتی جلوش و دادو بیداد راه انداختی، باید خوشحال باشی اون مرد خوبی بوده و فریاداتو فراموش کرده و داره بهت پیشنهاد کار میده
-شت، منو بگو که هیچی ازش یادم نمیومد، اسمش چی بود؟
+ جیمین، پارک جیمین، تو باید حتما ببینیش و ایندفعه مثل آدم رفتار کنی تا توجهشو جلب کنی اونطوری که من شنیدم اون مرد پولداریه و اگه بتونی راضیش کنی نونت تو روغنه ، آدرس محل کارشو برا میفرستم
-ممنون رفیق، مرسی که هوامو داشتی..

عقربه های ساعت 8 و 30 دقیقه رو نشون میداد و با توجه به آدرسی که جین بهش داده بود حدس میزد نیم ساعته برسه
توی مسیرش یه دسته گل رز سفید خرید تا لااقل بتونه اون تصویری که جیمین ازش داشته رو درست کنه
به آدرسی که جین براش فرستاده بود رسید
اینجا محل کار بود؟ بیشتر شبیه خونه ی جیمین بود تا محل کارش
"اهمیتی نداره شاید اون کار رو توی خونه ترجیه میده!"
دسته گلو از پشت ماشین برداشت و با استرس سمت دره بزرگ ورودی راه افتاد. اونجا دست کمی از کاخ نداشت. دوتا مرد سیاه پوش به سمتش اومدن که با توجه به ظاهرشون میتونست حدس بزنه که نگهبانای اونجان

-هی من کیم تهیونگ هستم قرار بود امروز برای یه ملاقات کاری به محل کار رئیستون بیام

اون دونفر بعد از هماهنگی تهیونگو به داخل فرستادن
دخترا و پسرای زیادی توی باغ منتهی به مسیر کاخ باهم حرف میزدن
بنظر میرسید اوناهم همونجا کار میکنن
برای اینکه مشکلی پیش نیاد تمام مدارک و رزومه ی کاریشو با خودش آورده بود تا اونا بهونه نگیرن و مثل قبلیا اخراجش نکنن
تو حال خودش بود که هیکل ظریف شخصی باعث شد از پشت به زمین بیوفته و همه ی کاغذای توی دستش روی زمین بریزن

+یااا! چرا حواستو جمع نمیکنی؟ نمیبینی دارم رد میشم؟
دختر یقه ی لباس تهیونگو گرفته بود و سرش جیغ میکشید
تهیونگ واقعا نمیخواست همین اول کاری گند بزنه پس سعی کرد جمعش کنه

Drunk△Where stories live. Discover now