chapter 12 🔞

2.2K 250 34
                                    

حالا باید چیکار میکرد، میزاشت اون پسر هرکاری میخواد بکنه؟ خودشو راحت در اختیارش میزاشت؟ نمیتونست، اونا حتی با هم درست و حسابی حرف نزده بودن و همیشه جانگ کوک کسی بود که حرفای تهیونگو به گوش جیمین میرسوند. رابطش بعد از اون شب با جانگ کوک درهم شده بود. و حالا هم که اینطوری گیر نقشه ی جیمین افتاده بود و باید نقش معشوقشو بازی میکرد. تهیونگ هنوز حرفای صبح جیمین به جانگ کوکو سره صبحانه فراموشش نمیشد...

(فلش بک دوساعت قبل)

*کوکی!

جانگ کوک با شنیدن اسم خودش از دهن جیمین سرشو بالا آورد.

+هوم؟

*میخوام تو و لیسارو بفرستم بوسان..!

=چی؟ اما چرا جیمین؟ این همه مامور ذبده داریم. یکی از اونارو بفرست. من تازه خیالم راحت شده بود که دیگه قرار نیست جابه جایی داشته باشیم...

*میدونم که ممکنه براتون سخت باشه،واقعا برای منم سخته که بخوام دوتا از بهترین دوستامو بفرستم... اما این محموله ی بار تا شنبه ی هفته ی بعد به بوسان میرسه و دلم نمیخواد افراد عادیو بفرستم چون دوست ندارم خیانت ببینم.

جیمین سعی کرد تا اونجا که میتونه قانع کننده دلیل بیاره تا اون دونفرو راضی کنه.

-عام جانگ کوک نظر تو چیه؟

تهیونگ که داشت با نگرانی به قیافه ی درهم جانگ کوک نگاه میکرد پرسید..

+تا وقتی کاری که میکنم جیمینو راضی و خوشحال کنه من نظرم مثبته...

*خوبه! من اونجا واستون یه آپارتمان گرفتم همین امشب مخفیانه به سمت بوسان میرید امیدوارم تا هفته ی دیگه همه چیز به خوبی پیش بره...

(پایان فلش بک)

جانگ کوک دستشو برای بار هزارم توی اون چند ساعت لای موهاش کشید. نمیتونست یه هفته جیمینو با اون پسر تازه وارد تنها بزاره. میدونست که قراره بینشون چی پیش بیاد. اما نمیتونست.. باید میرفت پیش جیمین و برای آخرین بار باهاش روراست صحبت میکرد.

جلوی اتاق جیمین وایساد و تقه ی آرومی به در زد.

*بیا تو.

جیمین جلوی پنجره ایستاده بود و به فضای رو به روش خیره بود.

+جیمینا...باید باهم حرف بزنیم.

سمت کاناپه ی دونفره رفت و نشست.

*میشنوم کوکی. بگو.

Drunk△Where stories live. Discover now