Part 34

166 30 85
                                    

علامتای بچه ها : ® راما ، ¥ یودا ، ¶ آیشا ، £ اَشلین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
نامجون پشت میز کاریش نشسته بود و در آرامش و سکوت چیزایی رو رو برگه مینوشت ، که یهو یکی محکم به در اتاق کوبید و اجازهٔ ورود خواست .
نامجون کمی شقیقه هاشو ماساژ داد و نفس عمیقی کشید . یه روزم که اون پسرهٔ مزاحم ساکت بود و میتونست آرامش داشته باشه ، افراد بی خاصیتش نمی‌ذاشتن . بی حوصله گفت :

- بیا تو

در اتاق با ضرب باز شد و با همون شدت هم بسته شد .

- چرا درو اینجوری باز و بسته میکنی کره بز ؟؟
بدم بین همین پِرست کنن ؟؟

پسر با ترس تا کمر خم شد :

= نه بخدا ! معذرت میخوام آقا ! ببخش_

- حرفتو بزن !

پسر یهو صاف ایستاد و لبخند گله گشادی زد :

- چه خبری آوردی که اینطور نیشت باز شده ؟

=داغ داغه ! هیشکی نمیدونه !

- بگو دیگه بلا گرفته !

= خب چطور بگم ...

- چی شده خب ؟؟ ای جونت بالا بیاد بگو !

= امروز V ، رئیس شرکت و عمارت BN ، نصف بیشتر افرادشو جمع کرد و رفت عمارت تِژو تا دخلشو بیاره !

- چیکار کنه ؟؟

= دخلشو بیاره ! یعنی چطور بگم ، بزنتش یا چه میدونم بُکشدش ! اگه افراد تژو به دادش نرسیده بودن V الان به صلیب کشیده بودتش و برای عبرت مردم تو شهر دور میداد !

نامجون با تعجب نگاهش کرد :

- چرا ؟!

= چه میدونم ، رفیقم که خدمتکار عمارت تژو هست ، میگفت که رئیسشون برای یه جریانی سر V رو شیره مالیده و دورش زده و تازه بدتر از همه اینکه افرادش میخواستن به زن V دست درازی کنن !

- اوه ... که اینطور ، دیگه چیزی نیست ؟

= نه آقا هر چیزی که شنیده بودمو گفتم

- خیله خب برو

پسر دستی تو موهای ژولیده و نامرتبش کشید و با همون لبخند احمقانه از اتاق بیرون رفت .

نامجون با خودش فکر کرد ، اگه این حقیقت داشته باشه خیلی راحت میتونه رقیبش رو کنار بزنه و موفقیت های زیادی بدست بیاره !
برای نامجون فرصت فوق‌العاده ای بود !
یجورایی میشه گفت این همون چیزی بود که انتظارشو میکشید !

▪️▪️▪️▪️

& نه لطفا یه سایز کوچیکترش رو بیارید

فروشنده سری تکون داد و سمت رگال رفت تا سایز کوچکتر لباسی که جیهوپ گفته بود رو بیاره .

A Moment To RememberWhere stories live. Discover now