Part 26

156 33 42
                                    

Jin :
چهار ماه از زمانی که نامجون به خونه اومده بود میگذره ، تو این چند وقت حالش خیلی بهتر شده ، بخیه های دست و سرش رو هم رفتیم بیمارستان کشیدیم .
توی این چند وقت اتفاق بدی برامون نیوفتاد و این خیلی خوبه ! امیدوارم همینجوری پیش بره ، یا حداقل هر اتفاقی خواست بیوفته ، برای من بیوفته نه برای اونا !

بعد از اینکه این اتفاق برای نامجون افتاد ، اون نشست فکر کرد و تصمیم گرفت که دیگه دانشگاه رو ول کنه ،بخاطر چند دلیل : هم اینکه با این وضعش نمیتونست تا حداقل پنج ماه بره دانشگاه ، هم اینکه سرش بینهایت شلوغ بود با اون همه کار و واقعا خسته میشد ، و اینکه اون میگه دانشگاه رفتنش بیفایده س و داره خرج الکی میکنه ، پس بهتره که نره !

البته که منم به نظرش احترام میزارم !

اما باید اعتراف کنم که کم کم دارم دیوانه میشم از دستش ! غذا هایی که براش درست میکنم رو نمیخوره ! بهانه ی الکی میگیره ! غر میزنه ! با اون دست شکستش و کلهٔ خرابش ، همش پا میشه ، از اینور و اونور میره ، میخواد کمک کنه !
خب حق داره یجورایی ، الان خیلی وقته از خونه بیرون نرفته ! من اگه بودم حتما دیوونه میشدم !

بالاخره همه باید دست به دست هم بدیم و اوضاع رو برای هم راحت کنیم !
.
.

+ نامجون بخور !

برای بار هزارم گفتم و اون سرشو چرخوند :

+ نگاش ترو خدا ! مث بچه های دو ساله میمونه مردک دراز !

- عاغا ! نمیخوام خب ! ول کن دیگه ! من سوپ دوست ندارم ، اونم سوپ پای مرغ ! بِلِق !

+ برات خوبه نامجون ! چرا لج میکنی ؟ تو فقط یه چهار پنج ماه باید تحمل کنی این روند زندگی رو ! بعدش هرچی خواستی بخور !

- نمیخوام ! بالا میارم ! حتی وقتی بوشونم به مشامم میرسه دل و رودم به هم میپیچه ! خواهش میکنم جینا من دوست ندارم ! من سوپ لنگ مرغ دوست ندارم !!!!

+ ساکت باش بیتربیت ! عه ! کوکیِ قشنگمو بیدار میکنی ! خستس ، خوابیده !

- اون لیتل شیت ! ... تو واقعا فک میکنی اون یه بچهٔ پاک و معصومه ؟؟؟!!

+ من نمیفهمم چرا با برادر من لج داری ! اون بینهایت مهربون ، مظلوم و خوبه!

- اون یه بچ به تمام معناس ! یک کثافتی هس من میدونم !

+ هووف ! بس کن دیگه !

(کمی سکوت)

+ نمیخوری دیگه نه ؟

- نه !

+ اوکی پس گشنه بخواب !

از لبهٔ تخت بلند شدم و به سمت در حرکت کردم ، هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که نامجون گفت :

- باشه باشه ! میخورم ! فقط قهر نکن ! باشه ؟؟

یکم مکث کردم و بعد به سمتش چرخیدم و رفتم سرجای قبلیم نشستم :

A Moment To RememberWhere stories live. Discover now