Jin :
چهار ماه از زمانی که نامجون به خونه اومده بود میگذره ، تو این چند وقت حالش خیلی بهتر شده ، بخیه های دست و سرش رو هم رفتیم بیمارستان کشیدیم .
توی این چند وقت اتفاق بدی برامون نیوفتاد و این خیلی خوبه ! امیدوارم همینجوری پیش بره ، یا حداقل هر اتفاقی خواست بیوفته ، برای من بیوفته نه برای اونا !بعد از اینکه این اتفاق برای نامجون افتاد ، اون نشست فکر کرد و تصمیم گرفت که دیگه دانشگاه رو ول کنه ،بخاطر چند دلیل : هم اینکه با این وضعش نمیتونست تا حداقل پنج ماه بره دانشگاه ، هم اینکه سرش بینهایت شلوغ بود با اون همه کار و واقعا خسته میشد ، و اینکه اون میگه دانشگاه رفتنش بیفایده س و داره خرج الکی میکنه ، پس بهتره که نره !
البته که منم به نظرش احترام میزارم !
اما باید اعتراف کنم که کم کم دارم دیوانه میشم از دستش ! غذا هایی که براش درست میکنم رو نمیخوره ! بهانه ی الکی میگیره ! غر میزنه ! با اون دست شکستش و کلهٔ خرابش ، همش پا میشه ، از اینور و اونور میره ، میخواد کمک کنه !
خب حق داره یجورایی ، الان خیلی وقته از خونه بیرون نرفته ! من اگه بودم حتما دیوونه میشدم !بالاخره همه باید دست به دست هم بدیم و اوضاع رو برای هم راحت کنیم !
.
.+ نامجون بخور !
برای بار هزارم گفتم و اون سرشو چرخوند :
+ نگاش ترو خدا ! مث بچه های دو ساله میمونه مردک دراز !
- عاغا ! نمیخوام خب ! ول کن دیگه ! من سوپ دوست ندارم ، اونم سوپ پای مرغ ! بِلِق !
+ برات خوبه نامجون ! چرا لج میکنی ؟ تو فقط یه چهار پنج ماه باید تحمل کنی این روند زندگی رو ! بعدش هرچی خواستی بخور !
- نمیخوام ! بالا میارم ! حتی وقتی بوشونم به مشامم میرسه دل و رودم به هم میپیچه ! خواهش میکنم جینا من دوست ندارم ! من سوپ لنگ مرغ دوست ندارم !!!!
+ ساکت باش بیتربیت ! عه ! کوکیِ قشنگمو بیدار میکنی ! خستس ، خوابیده !
- اون لیتل شیت ! ... تو واقعا فک میکنی اون یه بچهٔ پاک و معصومه ؟؟؟!!
+ من نمیفهمم چرا با برادر من لج داری ! اون بینهایت مهربون ، مظلوم و خوبه!
- اون یه بچ به تمام معناس ! یک کثافتی هس من میدونم !
+ هووف ! بس کن دیگه !
(کمی سکوت)
+ نمیخوری دیگه نه ؟
- نه !
+ اوکی پس گشنه بخواب !
از لبهٔ تخت بلند شدم و به سمت در حرکت کردم ، هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که نامجون گفت :
- باشه باشه ! میخورم ! فقط قهر نکن ! باشه ؟؟
یکم مکث کردم و بعد به سمتش چرخیدم و رفتم سرجای قبلیم نشستم :
![](https://img.wattpad.com/cover/225084523-288-k842282.jpg)
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia