برخلاف دو دقیقه قبل ، جو آروم بود
حالا دیگه توی مدرسه بودن، کمی طول کشید تا اتاق مدیر رو پیدا کردن و هر شیش نفر با حس اضطراب خفیفی پشت در وایساده بودن .
+ در بزن دیگه خیر سرت پدری !
نامجون هوفی از بدبختی کشید ، لحظهای دست دختر و پسرش رو ول کرد و جلو رفت
آروم چند تقه به در زد ، اینکه یه گنگستر بود دلیل نمیشد که بی ادب باشه !
وقتی سرجاش برگشت دوباره دست بچه ها رو گرفت.
درست مثل یه پدر نمونه !در باز شد و زن میانسالی توی چهار چوب در ظاهر شد
= اوه سلام آقای کیم... بفرمایید داخل !
زن نگاه عجیبی به جین انداخت و کنار رفت .
تا زمانی که وارد دفتر مدیر می شدن بچه ها با لبخند اطراف رو نگاه میکردن ، البته این لبخند وقتی برگههای سوال جلوشون قرار گرفت در جا خشک شد .€ مامان اینا چه کوفتیه ؟؟
آیشا آروم به جین که کنارش ایستاده بود گفت .
+ عزیزم خوب نگاه کنید و بخونید ، شما هیولاهای باهوش من میدونم که از پسش بر میاید !
جین آهسته جواب داد و لبخند اطمینان بخشی چاشنی حرفش کرد و بعد همونطور که خانم مدیر گفته بود به اون سمت دفتر حرکت کرد و کنار نامجون روی صندلی روبروی مدیرِ پیر نشست.
زن صداش رو صاف کرد : آقای کیم... فکر کنم شما اشتباها به جای شناسنامه همسرتون شناسنامه شخص دیگه ای رو به ما دادید !
_مدارکی که فرستادم بی هیچ نقص و کاستی ای هستن و اگه عینک تون رو به چشماتون بزنید و داخل اون شناسنامه رو خوب نگاه کنید متوجه میشید که ایشون همسر بنده هستن
= اوه بله.. بله درست میگید !
زن خندهی مضطربی کرد .
"محض رضای خدا این ایکس شعرا چیه تحویل من میدی خفه شو و زودتر کارتو بکن !"
نامجون واقعا دوست داشت با پشت دست محکم تو دندونای زرد اون پیرزن بی مغز بکوبه !▫️▫️▫️▫️
روز بعد باز از مدرسه با نامجون تماس گرفتن و بهش خبر دادن که بچهها رو به مدرسه ببره تا اولین روز مدرسه رو شروع کنن . به دلایل خیلی مزخرفی هم زن اصرار داشت که اون همسرش رو همراه خودش بیاره !
"عین این مردای بدبخته متاهل شدم! کی به این وضعیت عادت کردم؟.."مشغول شستن صورتش بود که در دستشویی با شدت باز شد و جین به سرعت سمت توالت دوید.
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia