Part7

64 20 4
                                    

+عاممم...مونبیول؟؟

-بهتره همدیگه رو به اسم مستعارمون صدا کنیم.ممکنه کسی بشنوه

لبشو گزید و اروم گفت:اما من یادم میره اونا چی بودن

اروم خندید و کنار شاهزاده نشست.نزدیک شدن به یونگسان کافی بود تا حال و هوای عجیب و غریبی و درون خودش احساس کنه
لبخند زد و گفت:ببینید..خب...اهان!معنی اسم شما خورشیده دیگه؟

کنجکاو سر تکون داد.مونبیول با ذوق ادامه داد:و یجورایی سولار هم همون معنیو میده!سولار به معنی خورشیدی هست.فقط یه "ی" فرق دارن!

ابروهای شاهزاده از این اکتشاف جالب بالا پرید.یونگسان با چهره‌ای شاداب ادامه صحبت های مونبیول و ادامه داد:و برای اسم مستعر تو فقط باید بخش اول اسمتو جدا کنم!

-دقیقا

همزمان با یونگسان لبخند زد.

☆☆☆

وقتی از قفل بودن اون در فلزی مطمئن شد برگشت و سربندشو باز کرد.موهای پریشانشو جمع کرد و اون هارو پشت سرش جمع کرد

+مطمئنی..چیزی نمیشه؟

شاهزاده با لحن شکاکی پرسید.در حقیقت...خودش هم به این اصطلاحا خاله چری اعتماد نداشت و هنوز اتفاقی که موقع اومدن به این اتاق افتاده بود و هضم نکرده بود

اما نمیتونستن بدون استراحت بی وقفه حرکت کنن.مخصوصا وقتی شخص به این مهمی همراهشه.نگاهشو به اینه داد و تلاش کرد با لحن ارومی جواب بده

-در قفله..فکر نمیکنم مشکلی پیش بیاد

یونگسان بی قرار خودشو جا به جا کرد

+به نظر تو...اونی که مارو نگاه میکرد..چه کسی بود؟

-نمیدونم..اینجا عجیبه!

جدی گفت و به طرف یونگسان برگشت.لبخند اعتماد بخشی زد:چیزی نمیشه

صداشو پایین اوارد و ادامه داد:البته امیدوارم

یونگسان از جاش بلند شد و شنل بلند و قرمز رنگش و از تنش خارج کرد.روی تخت چوبی دراز کشید.مونبیول سردرگم به اطراف نگاه کرد تا فکری کنه که کجا بخوابه

یونگسان با تعجب نگاهش کرد

+نمیخوابی؟

-چرا..

+بیا دیگه

-اخه..

+مون این تخته خیلی بزرگه.من اصلا دوست ندارم بخاطر من کمرت اسیب ببینه

احساس میکرد گونه هاش داغ شده.معذب جلو رفت و کنار یونگسان نشست.

+وای خیلی خوابم میاد

یونگسان گفت و بعد از کشیدن خمیازه ای خودشو بین پتو پیچید.لب هاشو بهم فشرد و تلاش کرد بدون نشون دادن خجالتش با فاصله‌ی زیادی از یونگسان دراز بکشه.برگشت و درون چراغ فوت کرد تا شمعش و خاموش بکنه

Moonsun -in the land of your heart-Where stories live. Discover now