به شاهزاده خیره شد.از همون معجون سبز رنگ روی خراش عمیق دست مونبیول زد و با حرکات ارومش تکهای پارچه و دور دستش پیچید
چهرش از درد جمع شد اما لحظه بعد خودشو جمع کرد تا مبادا دوباره شاهزاده رو ناراحت کنه
+باید مراقبشون باشی
یونگسان گفت و پارچه رو گره زد.
-ممنون
بلند شد و با عجله دور تا دور اتاق و نگاه انداخت.ابرو هاش بهم گره خورد
-باید به این چری بگیم!ال چیزه خطرناکیه
+اما..اون گفت...بعد از خاموشی هیچ مسئولیتیو...قبول نمیکنه
با تعجب به سمت یونگسان که حالا مشغول تمییز کردن کف یا در واقع جنازهی اون ال بود نگاه کرد
-ممکنه...ممکنه اونی که از اول نگاهمون میکرده همین باشه!!!!اگه اینجوری باشه اربابتاریکی تا الان فهمیده ما کجاییم!!
مضطرب ادامه داد:و حتما داره میاد اینجا!باید همین الان بریم
چهره یونگسان درهم رفت.اعتراض کرد:اما الان شبه!در ضمن...ما زیاد نخوابیدیم
مونبیول چند قدمی جلو رفت:خطرناکه
+حداقل صبح زود حرکت کنیم...لطفا؟
با جدیت به یونگسان که تو خودش جمع شده بود نگاه کرد.نگاه عصبیشو چرخوند و تلاش کرد خودشو قانع کنه نباید معطل کنن خصوصا در همچین شرایطی..
اما نه گفتن به یونگسان یکی از نقطه ضعف های مونبیول بود
-صبح زود حرکت میکنیم!
محکم گفت.یونگسان لبخند درخشانی زد
+ازت ممنونم
ماتم زده به شاهزاده که لبخند زیباییشو بیشتر میکرد نگاه کرد.لبخند محوی روی لبش شکل گرفت.یونگسان بلند شد و تمییز بودن رختخواب و چک کردن
-بخوابیم؟؟
مونبیول اروم پرسید.
+خب...اره
یونگسان گفت و روی تخت خوابید.اروم قدم برداشت و با فاصله زیادی از یونگسان دراز کشید،لبخندی به صورت مضطرب شاهزاده زد.خواست بهش پشت کنه اما انقدر لبهی تخت دراز کشیده بود نزدیک بود پایین بیوفته
+اینجوری میوفتی.بیا اینور تر
یونگسان گفت و دست مونبیول کشید.داغی گونه هاشو به راحتی حس میکرد
+مون...من میترسم
-از چی؟
با تعجب پرسید.یونگسان با صدای ارومی جواب داد:خب...الان یه موجوده عجیب و-
با شنیدن صدای کوبشی جیغ زد و مونبیول و محکم بقل گرفت.با تعجب به یونگسان نگاه کرد و دستشو روی شونش گذاشت
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Moonsun -in the land of your heart-
Фанфик𝐢𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐚𝐧𝐝 𝐎𝐟 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 در سرزمین دلت "همونطور که ماه بدون خورشید دووم نمیاره..منم بدون یونگسان دووم نمیارم" 𝐌𝐨𝐨𝐧𝐒𝐮𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲☀️🌙 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐅𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲-𝐢𝐦𝐚𝐠𝐢𝐧𝐚𝐫𝐲-𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐭𝐢𝐜-𝐃𝐫...