Part 8

74 19 6
                                    

به شاهزاده خیره شد.از همون معجون سبز رنگ روی خراش عمیق دست مونبیول زد‌ و با حرکات ارومش تکه‌ای پارچه و دور دستش پیچید

چهرش از درد جمع شد اما لحظه بعد خودشو جمع کرد تا مبادا دوباره شاهزاده رو ناراحت کنه

+باید مراقبشون باشی

یونگسان گفت و پارچه رو گره زد.

-ممنون

بلند شد و با عجله دور تا دور اتاق و نگاه انداخت.ابرو هاش بهم گره خورد

-باید به این چری بگیم!ال چیزه خطرناکیه

+اما..اون گفت‌‌‌‌...بعد از خاموشی هیچ مسئولیتیو...قبول نمیکنه

با تعجب به سمت یونگسان که حالا مشغول تمییز کردن کف یا در واقع جنازه‌ی اون ال بود نگاه کرد

-ممکنه...ممکنه اونی که از اول نگاهمون میکرده همین باشه!!!!اگه اینجوری باشه ارباب‌تاریکی تا الان فهمیده ما کجاییم!!

مضطرب ادامه داد:و حتما داره میاد اینجا!باید همین الان بریم

چهره یونگسان درهم رفت.اعتراض کرد:اما الان شبه!در ضمن...ما زیاد نخوابیدیم

مونبیول چند قدمی جلو رفت:خطرناکه

+حداقل صبح زود حرکت کنیم...لطفا؟

با جدیت به یونگسان که تو خودش جمع شده بود نگاه کرد.نگاه عصبیشو چرخوند و تلاش کرد خودشو قانع کنه نباید معطل کنن خصوصا در همچین شرایطی..

اما نه گفتن به یونگسان یکی از نقطه ضعف های مونبیول بود

-صبح زود حرکت میکنیم!

محکم گفت.یونگسان لبخند درخشانی زد

+ازت ممنونم

ماتم زده به شاهزاده که لبخند زیباییشو بیشتر میکرد نگاه کرد.لبخند محوی روی لبش شکل گرفت.یونگسان بلند شد و تمییز بودن رخت‌خواب و چک کردن

-بخوابیم؟؟

مونبیول اروم پرسید.

+خب...اره

یونگسان گفت و روی تخت خوابید.اروم قدم برداشت و با فاصله زیادی از یونگسان دراز کشید،لبخندی به صورت مضطرب شاهزاده زد.خواست بهش پشت کنه اما انقدر لبه‌ی تخت دراز کشیده بود نزدیک بود پایین بیوفته

+اینجوری میوفتی.بیا اینور تر

یونگسان گفت و دست مونبیول کشید.داغی گونه هاشو به راحتی حس میکرد

+مون...من میترسم

-از چی؟

با تعجب پرسید.یونگسان با صدای ارومی جواب داد:خب...الان یه موجوده عجیب و-

با شنیدن صدای کوبشی جیغ زد و مونبیول و محکم بقل گرفت.با تعجب به یونگسان نگاه کرد و دستشو روی شونش گذاشت

Moonsun -in the land of your heart-Место, где живут истории. Откройте их для себя