Part2

111 18 1
                                    

+عجله کن!

با هول کوله پشتی که جاسمین بهش داده بود و روی دوشش انداخت.

+موفق باشی!فقط یه مسئله ای

حرفش و قطع کرد و نگاه هراسونی به قصر که اشوبی در اون به پا بود انداخت.شاهزاده و مونبیول و به خودش نزدیک کرد و ادامه داد:اسماتون باید عوض بشه..بهترین راه اینه که نزارید کسی بفهمه ایشون شاهزادهست

یونگسان با چهره متعجبش سر تکون داد.جاسمین با عجله ادامه داد:به هیچ وجه نزارید کسی ماهیت اصلی شمارو بفهمه!حتی اگه ارباب تاریکی جلوتون وایساد بازهم انکار کنید!

رو کرد به سمت مونبیول و گفت:چیزایی که یاد گرفتی و فراموش نکن مونبیول!

دستشو به شونه جاسمین رسوند و لبخند اطمینان بخشی زد

+مونبیول اسم مستعاره تو مون عه

به چشم های یونگسان نگاه کرد و ادامه داد:و شما سولار

با صدای غرش گوشخراشی هر سه با ترس پریدن.جاسمین با عجله گفت:برید عجله کنید،مواظب خودتون باشید

-تو چی؟؟

مونبیول پرسید.جاسمین لبخند زد و گفت:من برات مهم نباشم،فقط جون شاهزاده رو نجات بده و برو

صدای هیاهو نزدیک تر میشد.جاسمین داد زد :بدو!!!

ته دلش علاقه نداشت جاسمین رو تنها بزاره اما مجبور بود.مچ یونگسان و گرفت و دنبال خودش کشید.با تمام توان میدویید و تلاش میکرد پشت سرشو نگاه نکنه

یونگسان ناراضی دنبالش میومد و گاهی زیره لب غر میزد که چرا انقدر تند میدوعه..

دست کم ده دقیقه‌ای دویده بودند

چشماش میسوخت و دردی در ناحیه قفسه سینه احساس میکرد

+لطفا....وایسا

با شنیدن صدای تحلیل رفته یونگسان به طرف جنگل کناره جاده رفت و بالاخره ایستاد.مچ دست شاهزاده و ول کرد و نگاهی به جاده‌ای که از اون رد شده بودن انداخت‌.

خوشبختانه کسی دنبالشون نبود

برگشت و به شاهزاده نگاه کرد.مچ دستش که دقایقی پیش میون دست مونبیول اسیر بود حاله‌ی قرمز رنگی افتاده بود.با نگرانی به طرفش رفت

-متاسفم،نباید دستتونو محکم میگرفتم

+اشکال نداره

تک خنده‌ای کرد و گفت:بخاطرش اعدام میشم؟

شاهزاده با چشم های غمگینش خندید و گفت:شایدم تو روغن سرخت کنم؟؟

هردو با صدای ارومی خندیدند.مونبیول روی دو زانو نشست و کوله‌شو جلوش گذاشت.زیپ طلایی رنگش و باز کرد و اجناس داخل کیف و با دقت نگاه کرد

Moonsun -in the land of your heart-Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang