Part 27

77 15 4
                                    

+حالت بهتره؟

به ارامی سر تکون داد

-فکر کنم

تکون خوردن مداوم دلیجان باعث شده بود خوابالود بشه.یونگسان لبخندی زد و سرش را روی شونه مونبیول گذاشت

+فکر نکنم اشکال داشته باشه بخوابیم

-نه..اشکالی نداره

●••فلش بک••●

نگاهی به جنگل تاریک ، پشت سرش انداخت و دره چوبی و هول داد.زن کودک نوزادی که در اغوش گرفته بود و بوسید و قدمی به داخل کلبه چوبی برداشت‌.

زنِ مو سیاهی ، با شنل سبز رنگ و چشمان یاقوتی منتظر ایستاده بود.

-منتظرتون بودم

+متاسفم..باید از راه مخفی میومدیم

جلو اومد و کنجکاو به چهره‌ی پوشیده زنی نگاه کرد که نوزادی در اغوش داشت.زن کلاه شنلش را عقب برد تا چهره زیبا و فریبندشو نشان بده

حیرت زده لبخند زد

-خوشحالم میبینمتون ملکه

+منم همینطور

زن قدمی به جلو برداشت و صورت کودک و نشون داد.

+دخترمه..

-بشینید.

ارتور صندلی چوبی را عقب کشید و به همسرش اشاره کرد تا بشینه.کودکش را در اغوش فشرد و به ارتور خیره شد.ارتور دستپاچه نفسی کشید.

لبخندی زد و از دمنوشی که درست کرده بود در دو فنجون ریخت.اونها رو روی میزی چوبی،که درست جلوی پادشاه و ملکه بود گذاشت

+به کمکتون نیاز داریم

دست هاشو به سینه زد و روی صندلی مخصوص خود نشست
-من به شما کمک کردم‌.دخترتون سالم به دنیا اومده،مگه این چیزی نبود که میخواستید؟

+درسته..ولی این کافی نیست!اون وارث تاج و تخت دله..نمیتونم بزارم دارکنس دخترمو نابود کنه

-چه کاری از دستم بر میاد؟

نگاه مردد ارتور و همسرش بهم گره خورد.نفس عمیقی کشید و به ارامی روی زانو هایش نشست

+لطفا..فقط یک بار دیگه بهمون کمک کن تا بفهمیم دارکنس چه نقشه ای داره.التماست میکنم دِس..اون تنها فرزندمونه!

با تعجب به ارتور و بعد به همسرش نگاه کرد.چشم های ملکه پر از اشک شده بود.پادشاه دل..بهش التماس میکرد؟اون که از همه چیز خبر داشت..چرا به ملکه و پارشاه و کودک تازه متولد شدشون کمک نمیکرد؟

-پادشاه لطفا اینکارو نکنید!دِس بهتون کمک میکنه

*(دِس مخفف همون دِستینی Destiny به معنی سرنوشت عه)

ارتور بر روی صندلی‌اش نشست و منتظر به زن خیره شد.بلند شد و به طرف کتابخوانه بزرگش رفت

Moonsun -in the land of your heart-Where stories live. Discover now