41

874 142 276
                                    


نیک همزمان که پانسمان پای زین و تموم میکنه، وسایلش و جمع میکنه و از جاش بلند میشه

ن: بهتره بیرون صحبت کنیم لیام

لیام با خستگی بدون اینکه اخماش از هم باز بشه، دستی به موهای نرم و بهم ریخته پسر غرق خوابش میکشه و پشت سر نیک از اتاق بیرون میاد

ن: ترسوندیش؟

بی مقدمه میپرسه و باعث میشه تا اون مرد
متعجب سمتش برگرده

ل: نه اصلا

ن: تبش کاملا عصبیه نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی بهت اطمینان میدم خیلی بد ترسیده

آروم در و میبنده و با لبخند رو به لیامی که اخماش و تو هم کشیده و کلافه است، ادامه میده..

ن: در ضمن وقتی دروغ میگی اینطوری سرت و به پایین تکون نده، خیلی ضایع است

ل: خب بابا

غر میزنه و کلافه دستی به موهاش میکشه پس نیک فرصت و غنیمت میشماره تا حرفی که میخواد و به زبون بیاره

ن: راستی..

کمی مکث میکنه و محافظه کارانه ادامه میده

ن: خبر نداشتم دوباره رفتی سراغ این پسر..

وقتی هیچ واکنشی از جانب لیام نصیبش نمیشه، سعی میکنه خودش و بی تفاوت نشون بده

ن: تعجب کردم وقتی گفتی اینجاست..

ل: خب؟

بدون اینکه نگاهش کنه، با بی‌تفاوتی به زبون میاره و اون مرد و مجبور میکنه تا رک و پوست کنده حرفش و بزنه

ن: ببینم لیام.. واقعا جفتشون خسته نشدین؟!

ن: هم تو هم مارک تا کی میخواین این مسخره بازیاتون و ادامه بدین؟

ل: حرف دهنت و بفهم نیک کارای من ربطی به اون عوضی نداره

ن: اما اینطور به نظر نمیاد

قدمی بهش نزدیک میشه و ادامه میده

ل: چون تو داری دقیقا روی چیزایی دست میذاری که اون میخواد

ل: داری میری رو اعصابم نیک تمومش کن

ل: انگار دارم با نایل حرف میزنم

زیرلب غر میزنه و بیحوصله ازش دورتر میشه

ن: من بخاطر خودت میگم

ل: لازم نکرده بخاطر من چیزی بگی

ل: اصلا خودت دو روزه کدوم گوری بودی؟ تمام شب و با تب و لرز و گریه هاش سر کردم

شاکی به زبون میاره و با طلبکاری  بهش خیره میشه تا نیک تسلیم شده به حرف بیاد

ن: متاسفم خارج شهر بودم

unforgettable [Z.M]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu