52

721 121 489
                                    

با حس گرمای خفه کننده‌ای که نفس کشیدن و براش سخت کرده، چشماش و باز میکنه

برخلاف انتظارش هوا هنوز روشن نشده و تاریکی محضی اتاق و گرفته..

م: بیب

ذهنش هنوز کامل لود نشده اما با این وجود صدای مارک و ناواضح تشخیص میده

م: بیدار شو

ثانیه‌ای طول میکشه تا با شنیدن صدای خوابالود مارک و نفس‌های اون مرد دقیقا زیرگوشش به طرز بدی توی جاش بچرخه و با دیدن دستایی که متعلق به مارکه و لخت به آغوشش کشیدن، کامل تو جاش بپره..

م: هییی

مارک بدون اینکه چشماش و باز کنه معترض و با اخم به زبون میاره و دستاش و از دور کمر لیام باز میکنه تا لیام بفهمه اون هم هنوز کامل بیدار نشده

ل: تو اینجا چه غلطی میکنی؟

باور نکرده انگار و داره عجیب‌ترین صحنه‌ای که میتونه باهاش بیدار بشه رو میبینه

هنوز موقعیتی که توش هست و هضم نکرده و فکر میکنه شاید این نقشه مارک باشه

لحاف و از روی خودش و مارک کنار میزنه و با دیدن تن و بدن لختشون و اوضاعی که ملافه داره داد میزنه

ل: وااات د فااااااک؟!!

آخرین چیزی که میتونست تصور کنه همین بود: بیدار شدن سر صبح اونم بعد از رابطه با مارک

ل: من چه غلطی کردم؟!

امکان نداره..

ل: امکان نداره

با ناباوری به زبون میاره و باعث میشه تا مارک بالاخره دل از خواب بکنه و با اخم تو جاش نیم خیز بشه و سمت لیام برگرده

م: باز چی شده لیام؟!

با خشم محسوسی سمت مارک خیز برمیداره و دستاش و دور گردن اون مرد حلقه میکنه

ل: این چه وضعیه؟! تو اینجا چه غلطی میکنی عوضی؟

مارک شوکه دستاش و به حلقه دستای لیام دور گردنش که در حال خفه کردنشه میرسونه و سعی میکنه دستای سفت اون مرد و پس بزنه و خودش و از خفه شدن زیر دستای لیام نجات بده

م: و.. لم... ک..ن

ل: چطور جرئت کردی میکشمت کثافت

کبود شدن مارک از بی‌اکسیژنی از دید چشمای به خون نشسته‌اش دور نمی‌مونه اما هنوز هم قصد رها کردنش و نداره تا لحظه‌ای که با برخورد محکم زانوی اون مرد به شکم و پایین تنش ثانیه‌ای حلقه دستاش شل میشن و مارک بالاخره موفق میشه با سرفه ازش فاصله بگیره

م: دیوونه شدی لیام؟

درست وقتی نفسش سرجاش برمیگرده با اخم میگه و از روی تخت بلند میشه

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now