46

996 149 341
                                    

متعجب و پرسشی به زین خیره میشه و زین دستپاچه سعی میکنه توضیح بده

ز: این.. چیزه.. افتاده بود تو...

آ: قربان مهمونتون الان رسیدن

به محض اینکه آنجل به بالای پله‌ها میرسه میگه و باعث میشه تا مکالمه‌شون قطع شه و حواسشون سمت اون زن پرت شه

ل: کدوم مهمون؟

وقتی آنجل برای گفتنش این پا و اون پا میکنه و به زین اشاره میکنه، لیام متوجه پسری که حالا پله‌ها رو بالا اومده و کنار آنجل وایساده میشه

دیدن پسری که به لطف لیام تو این دو هفته پاش به عمارت باز شده، بقدری حس بد و به وجود زین تزریق میکنه که با لبخند ساده اون پسر حس میکنه قلبش فشرده شده

ل: با اجازه کی اومدی تو عمارت من؟

تقریبا عصبی بهش میپره و قبل از اینکه زین بخواد ازش دور بشه، با دستش مانع میشه

- دفعه پیش خودتون برای آخر هفته رزرو کردین

حرفش کافیه تا زین عصبی دست لیام و کنار بزنه و اون بات‌پلاگ دم خرگوشی توی دستش و بکوبه تخت سینه لیام

ل: زییین

ز: برش‌دار لازمت میشه!

بدون اینکه حتی حاضر باشه تو چشمای لیام نگاه کنه، عصبی ازش دور میشه و با تنه محکمی به اون پسر از پله‌ها سمت اتاق خودش راهی میشه تا لیام به سرعت پشت سرش راه بیفته

- من.. من الان چیکار کنم قربان؟

لی: همین الان از خونه من گمشو بیرون

دادش طوریه که آنجل هم مثل اون پسر ترسیده از لیام فاصله میگیره

لی: زیییین

وقتی با در بسته اتاقش مواجه میشه، عصبی داد میزنه

لی: بیا بیرون کارت دارم

ز: از اینجا برو نمیخوام ببینمت میخوام بخوابم

لی: من چی بهت گفتم؟ حق نداری امشب تو اتاقت بخوابی

چند باری پشت سر هم در اتاقش و میکوبه

لی: عصبانیم نکن زین قبل اینکه با یدک بازش کنم خودت در و باز کن

حرفش کافیه تا زین دست از جویدن ناخن‌هاش برداره و مضطرب از در فاصله بگیره

لی: زود باش زین با صبر و تحمل من بازی نکن...

خودش و بغل میکنه و مضطرب پاهاش و تکون میده و درست از لحظه‌ای که صدای لیام و نمی‌شنوه، با شناختی که از لیام داره نگران‌تر به در خیره میشه

از وقتی برگشته خونه لیام کاملا همه چی از نظرش عجیب میاد حتی اتاق خودشه و حس میکنه که اون اتاق دیگه براش کوچیکه، از تخت گرفته تا کمد و وسایل بازی ‌که از گذشته تو اون اتاق داشت و بیشتر برای همین قضیه است که اتاق لیام و به اتاق خودش ترجیح میده

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now