با شنیدن صدای پشت سرهم بوق ماشین پشت ورودی عمارت، نگهبان سمت جکسون که همرا سگ هاش داشت بهشون نزدیک میشد، رفت
ج: کیه اول صبحی؟
ن: دوست آقای پینه ما دستور داریم راهشون ندیم تو عمارت ولی دست بردار نیست
ج: همینجا وایسا میرم ردش کنم بره
از نگهبان فاصله گرفت و سمت ماشین تامی که مثل بی اعصابا دستش رو بوق بود، رفت
ت: شما احمقا چتون شده چرا در و باز نمیکنین؟
ج: ببخشید ولی ما از آقای پین دستور داریم شما نمیتونین بیاین داخل
ت: احمق در و باز کن انقدر هم برا من دستور دستور نکن خودش صبح بهم پیغام داده تا بیام دنبال پیتر...
ج: ولی به ما چیزی نگفتن
پ: زنگ بزن بهش من معطل تو نیستم که اینهمه راه و برگردم و دوباره بیام
جکسون مردد شماره لیام و گرفت ولی وقتی جوابی نداد، سمت تام برگشت
ج: آقای پین جواب نمیدن
پ: یعنی چی که جواب نمیدن
دستش و رو بوق گذاشت و بدون اینکه برداره داد زد
پ: کامان این در لعنتی و باز کن زود باش
جکسون با ناچاری شماره خونه رو گرفت
ج: چیزی با من هماهنگ نشده صبر کنین زنگ بزنم از داخل عمارت بپرسم اگه هماهنگ باشن میتونین برین تو اگه نه که هیچی
گوشی و رو اسپیکر گذاشت و منتظر موند و با شنیدن صدای استلا حرف زد
ج: ببینم استلا آقای پین راجع به بردن پیتر چیزی و باهات هماهنگ کرده یا نه؟
ا: هان... آره دوستش قرار بود امروز این نکبت و از اینجا ببره!
جکسون از بی ادبی خدمتکار همیشه بددهن اون خونه معذب به تام خیره شد وقتی حرفی ازش نشنید، ادامه داد
ج: یعنی باهات هماهنگ کرده بیان داخل؟
ا: آره بابا زین زده لگنش و شکونده باید بیاد دنبالش من که نمیتونم کولش کنم!
ا: فقط حواست باشه در اتاق آقای پین و قفل کردم گفت این دوست عوضیش دستش کجه حواست باشه!!
جکسون با دیدن وراجی های استلا که رسما داشت آبروشون و میبرد، به سرعت تماس و قطع کرد و با لبخند کج و کوله ای به تامی که عصبی بهش خیره شده بود، اجازه ورود داد....
تام عصبی ماشین و پارک کرد و سمت عمارت رفت
با ورودش به استلا که به سرعت سمتش اومد، بی محلی کرد ولی استلا پشت سرش رفت تا راهنماییش کنه
ا: اتاق پیتر و زین اونجاست من بیرونم کاری داشتین صدام کنین
سمت اتاق رفت و به پیتری که حاضر آماده روی تخت نشسته بود عصبی خیره شد
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...