با صداهایی که هر لحظه واضحتر به گوشش میرسن، لای پلکهاش و باز میکنه و سعی میکنه هوشیارتر بشه
نگاهی به سرمی که توی دستشه میندازه و سر دردناک و باندپیچی شدهاش و تکون میده
سعی میکنه توی جاش نیمخیز بشه که با دیدن پای توی گچش آه از نهادش بلند میشه
قفسه سینهاش درد میکنه و سرش گیج میره یه دستش زیر سرمه و یکی از پاهاش توی گچ.. بالاتنه اش لخته و قفسه سینه اش با هر دم و بازدم درست مثل شکنجه درد میگیره
جک: بیداری؟
نیمه هشیار به نظر میرسه و مغزش برای تحلیل موقعیت و فضا و مکان و شخص مقابلش آماده نیست
صدای پر کردن لیوان آب کاملا از نزدیک به گوشش میرسه و قبل اینکه چشمهاش دوباره کاملا بسته بشه و به خواب عمیق بره، کسی سرش و بلند میکنه
جک: قرصهات و بخور بهتر میشی
بدون اینکه متوجه باشه کسی که بهش قرص میده جکه، قرصها تو دهنش قرار میگیرن و لیوان آب به لبهاش نزدیک میشه تا برای خلاص شدن از دستهایی که به خوردن قرص مجبورش کردن کمی اب بخوره و قبل از اینکه سرش از دستهای مرد روی بالش رها بشن به حالت بیهوشی به خواب بره..
.
.با حس قلقلک دستهایی که باندی رو روی سینه لختش دارن جابه جا میکنن چشمهاش و باز میکنه و اینبار نسبت به دفعه پیش هشیارتر به نظر میرسه..
جک: زیاد تکون نخور بذار ببندمش
جک؟؟ مردی که به خونش تشنه است داره زخمش و میبنده؟
زین: تو؟؟
هنوز هم زیاد سرحال نیست و شاید عجیبترین فرد داره کلافه و نگران زخمش و میبنده
ج: هنوز هم دشمنیم بخواب تا سرپا بشی وقت برای جنگیدن زیاده..
حتی یادش نمیاد کی خوابش میبره و آخرین چیزی که تیله های پر از خستگیش ثبت میکنن، مردیه که با نهایت جدیت و دقت مشغول بستن بانداژ روی قفسه سینه اشه..
چقدر شبیه لیامه..
نمیدونه ذهنش لیامش و جایگزین مرد مقابلش کرده یا اون مرد از اون زاویه واقعا شبیه لیامشه.. فرصت زیادی هم برای تحلیل بیشتر پیدا نمیکنه و به خواب میره..اما فردای روز بعدی سرحال درست مثل کسی که از خواب روزمره بیدار شده باشه بدون آثاری از سردرد و حتی درد قفسه سینه اش از خواب بیدار میشه..
بانداژ روی سر و روی قفسه سینه اش هنوز سرجاشه اما دیگه دردی و حس نمیکنه سرش سبکتر از چند روزه قبله اما با اینجال دستش دوبازه زیر سرمه..
و حالا کاملا یادش هست که چند روز پیش در حال فرار تصادف کرد و فکر میکرد این چند روز و توی بیمارستان یا جایی مثل درمانگاه سپری کرده و حضور جک و پرستاری ازش یه خواب بوده، اما انگار تو یه جایی شبیه خونه است..
YOU ARE READING
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...