ل: میدونی که چه اتفاقی برای پیتر افتاده؟
ز: خورد زمین!
ل: دکتر گفت استخون لگنش ترک برداشته
ز: چه بد!!!
لحنی که هیچ تاسفی توش دیده نمی شد و بیشتر حالت این و داشت که داره یه خنده ی بدجنسانه رو پنهان میکنه ولی خب حواسش نبود که برق شادی تو چشماش داره بدجوری کاراش و لو میده
ل: یعنی تو بی تقصیری؟!!
درحالیکه چشماش و ریز کرد بود و به اون پسر پررو خیره شده بود، گفت
ز: من؟!!
ل: آره تو زین!
ز: به من چه خودش افتاد زمین
تخس گفت و بی پروا نگاهش و بهش دوخت ولی وقتی چهره عصبانی لیام و دید خودش و باخت و به آنی چشماش پر از اشک شد
ز: تو میخوای بازم من و بزنی؟
لیام متعجب به تغییر حالت اون پسر سریع واکنش نشون داد
ل: من کی گفتم میخوام بزنمت؟!
ز: ببین چشمات و اونجوری کردی یعنی میخوای من و بزنی من میدونم!
ل: چجوری کردم مگه؟
ز: از اونجورا که بعدش من و میزنی
ل: نمی زنمت فقط بهم بگو کار تو بود یا نه؟
ز: کار ددی بود!
فلش بک
پ: آخ... این چی بود؟
زین بیخیال نگاهش کرد و بدون اینکه سمتش برگرده جوابش و داد
ز: اون ددی من بود که تو رو زد!
پ: مگه نگفتی ددیت مرده
ز: استلا میگه روح ددی اینجاس حتما شنیده به لیام میگی ددی، عصبانی شده و محکم زدتت!!
ز: تازه شلوار هم پات نمیکنی!
پیتر ترسیده از جاش بلند شد و با دقت پشت سرش و کاوید
پ: مطمئن باش من نه از حرفات میترسم نه قراره باورشون کنم!!
زین بیخیال تر شونه ای بالا انداخت و بدون اینکه نگاهش و ازش بگیره، روی تخت دراز کشید و منتظر نگاهش کرد!
پیتر به اون پسر که مثل چند روز گذشته طوری تو تخت خوابیده بود که فقط خودش جا بشه، خیره شد و با حرص بهش توپید
پ: اون تخت فقط مال تو نیست چرا دست و پاتو جوری دراز میکنی که من جا نشم؟!
زین بی ربط سرش و پشت سر پیتر دوخت و حرف زد
ز: ددی بازم بزنش داره زور میگه!
اون پسر دوباره پشت سرش برگشت و وقتی چیزی ندید، عصبی با قدم های بلند سمتش رفت
![](https://img.wattpad.com/cover/214331888-288-k594729.jpg)
CITEȘTI
unforgettable [Z.M]
Fanfiction- میخوام کاری کنی همه چی و فراموش کنه بشه یه صفحه خالی از اون مرد فقط من و ببینه + این کار ریسکه ممکنه بیدار نشه یکم فک کن مرد تو میتونی همین حالا هم مال خودت کنیش - نه نمیشه هر کاری می کنم ازم می ترسه از وقتی اون آشغال بردش همه چیزش شده اون حتی ا...