57

774 81 255
                                    

بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه، بالاجبار تسلیم شده و دست لرزونش و به لیام سپرده تا اون مرد با اخم دستش و با بانداژ ببنده..

لی: الان تموم میشه

هنوز هم شوک دیدنش توی ثانیه اول ورودش به اتاق توی وجودش هست هنوز هم نمیتونه باور کنه پسری که روی خورده شیشه ها پرت شده بود و داشت میلرزید، زین بود..

پسرکی که از شدت لاغری استخون گونه اش بیرون زده و درست چند دقیقه پیش یه خودکشی ناموفق داشت.. باورش سخته پسر شکسته روبه روش همونیه که دو هفته پیش شاد و سرحال توی بغلش شیطنت میکرد..

انقدر غرق در فکره که بی‌ملاحظه زخم دست پسر و سفت میبنده تا زین لحظه‌ای با کشیده شدن محکم مچ دستش چشماش از درد بسته بشن اما زبونش انگار از ترس واکنش لیام بهم دوخته میشه و هیچی نمیگه

درست بعد تموم شدن بانداژ دستش میخواد دستش و بکشه و از لیام فاصله بگیره اما اون مرد با سرسختی و محکم زین و سمت خودش میکشه و سرش و به سینه اش میچسبونه

سرگیجه‌اش نامتعادلش کرده و حتی نمیتونه مقاومت کنه اما بغضی که راه گلوش و بسته، جلوی نفس کشیدنش و میگیره

از میون غمهای تلنبار شده روی قلبش دلتنگی برای آغوش لیام و بیرون میکشه تا یادش بیاد.‌.

یادش بیاد اگه چند دقیقه پیش لیام نمیرسید با حسرت دوباره آغوشش دنیا رو ترک میکرد..
اما شاید اینبار دنیا این غم و براش نخواست..

لی: یخ کردی عزیزم.. بلند شو

به زحمت تلاش میکنه زین و از روی پارکت های سرد اتاق همراه خودش بلند کنه اما اون پسر پسش میزنه و عقب میره

هرچند نامتعادل هرچند سخت..
اما اینبار تکیه به دستهای نامتعادل و ضعیف خودش و به تمام دستهای دور و برش ترجیح میده، حتی اگه دلتنگی خفه‌اش کنه...

خودش بلند میشه و قامتش و مقابل لیام صاف میکنه تا نشون نده با نبودش چقدر شکسته

لی: زین

دلتنگه.. دلخوره.. قهره...
اما نمیخواد جلوی لیام شکسته تر به نظر بیاد.. نمیخواد دلسوزیش و داشته باشه

اینبار پسر با چشمای خالی زل میزنه بهش تا قاب جدیدی ازش جلوی لیام نمایان بشه

لیام با نگرانی به چشمهاش خیره میشه و جمله اش رنگ خواهش میگیره:

لی: بیا از اینجا بریم زین باید حرف بزنیم

حرف بزنن؟؟
فکر میکنه..
حالا که کار از کار گذشته راجع به چی حرف بزنن؟
اصلا لیام برگشته چی و ببینه؟

حالا که مارک کنارشه مگه مهمه چه بلایی سر زین میاد؟

زی: نه...

نگاه نگران تیله های شکلاتی مرد بزرگتر روی تن لرزونش میچرخه و تنش برای حبس پسرک توی آغوشش کاملا بی تابه.. چیزی که حالا زین اجازه اش و بهش نمیده

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 06, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now