36

894 168 336
                                    

هری معذب تو جاش تکون خورد و به لویی که از نیم ساعت پیش بی حرف به ساعت خیره بود، نگاه کرد

ه: منتظر کسی هستی؟

با حرفش لویی سریع نگاهش و از ساعت گرفت و حواسش و به پسر رو به روش داد

ل: من؟!

ل: نه نه نه اصلا!!

ه: آخه از وقتی اومدم حواست به گوشیته

ل: بخاطر کاره چیز خاصی نیست

هری پوزخند به دروغی که شنیده بود، زد و با لحن کنایه آمیزی بهش طعنه زد

ه: فکر کنم کارت باهات قهره که گوشیش و جواب نمیده!

لویی متعجب به چهره نیمه عصبی هری خیره شد

ل: تو داری به من تیکه میندازی؟!

ه: دارم واقعیت و میگم  از وقتی اومدم انقدر به اون گوشی چشم دوختی که حس میکنم مثل یه مزاحم بی موقع فقط داری تحملم میکنی..

ل: مزخرف نگو تو مزاحم نیستی

ه: پس اون گوشی و بذار تو اتاق و برگرد پیش من

ل: گوشی من چیکار به تو داره آخه!!

هری جاخورده از حرفی که شنیده بود، خنده ی عصبی ای کرد و ناباورانه به لویی خیره شد

لویی که مشخصا از طرز نگاهش خوشش نیومده بود، معترضانه بهش پرید

ل: چرا اینطوری نگام میکنی؟

ه: چطوری؟

ل: مثل احمقایی که دارن یه کار کثیف میکنن و سعی دارن از اون یکی مخفی نگهش دارن

ه: تشخیصت دقیقا درسته!

ل: چی داری میگی هز؟

ه: صبر کن ببینم نکنه فکر کردی من قراره به اون هرزه ای که با یه مرد متاهل تو رابطه است، حسودی کنم؟

ل: چی؟ تو فکر میکنی من با یکی دیگه تو رابطه ام؟؟ باورم نمیشه این مزخرف دیگه از کجا اومد؟

ه: دقیقا از همون جایی اومد که خیره شدن به عکس اون عوضی مومشکی و زنگ زدن بهش فکر و خیال و ازت گرفته

ل: خدای من باورم نمیشه تو یواشکی داشتی گوشی من و چک میکردی؟!

متحیر و با خنده گفت و به هری که مثل بچه ها حسودی میکرد، خیره شد

ه: نیازی به چک کردن نیست وقتی عکسش و میذاری اسکرین گوشیت و ده ساعت تمام بهش زل میزنی همه چی مشخص میشه... از من خجالت نمیکشی از اون انگشتری که هنوز تو دستته خجالت بکش!

ل: تو داری اشتباه فکر میکنی هری واقعا همچین چیزی نیست

ه: اگه نیست اون گوشی و بده من تا عکس و پیامای اون بی ریختی که به من ترجیح دادی و چک کنم و مطمئن بشم چیزی نیست!

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now