38

954 142 522
                                    

ل: پس این عوضی میدونسته زین کجاست

شنیدنش کافیه تا هری به چهره عصبی لیام خیره بشه و خط نگاهش که به در باز اتاق ختم میشد و از نظر بگذرونه..

به لویی که همراه زین روی تخت لیام کنار هم نشستن، نگاه میکنه و حرفی نمیزنه

یه حس بدی از وقتی این پنهانکاری لویی و فهمیده تو وجودش جوونه زده و حالا با دیدن واکنش زین، بزرگتر شده و مثل یه پیچک با تلخی ناخوشایندی دور گلوش پیچ خورده..

با این وجود وقتی لیام عصبی و میبنه که داره سمت اتاق میره، برای محافظت ازشون جلوش و می گیره..

ه: بیا بریم پایین لیام اینطوری بهتره

کوتاه میگه و قبل از اینکه لیام متوجه حالش بشه سرش و پایین میندازه ولی اون مرد تیزتر از اینه که تو همون چند ثانیه اندوهی که چشم های روشن مقابلش نشون میده، از زیر نگاهش دربره..

و همین باعث میشه تا لیام عصبی تر شه..

مثل یه قانون نانوشته توی ذهنش...

اون تیله های سبز نباید غمگین باشن.. 

و این حقیقتیه که با وجود همه دعواها و اختلاف هایی که با هم دارن هیچوقت عوض نمیشه...

به حالت نچندان ملایمی بازوی هری و تو دستاش گیر میندازه و هری و همراه خودش از پله ها پایین میکشه

ه: داری چیکار میکنی؟

لیام کسی نیست که هری ازش بترسه ولی اینکه اینطور قراره مجبور به زدن حرف های ناگفتنی شه، مضطربش کرده

ل: بیا اینجا باید حرف بزنی

سمت نزدیکترین مبل میکشونتش و به محض اینکه مجبورش میکنه بشینه، مقابلش وایمیسته و بازجویانه نگاهش میکنه

هری متعجب بهش خیره میشه و معترض به حرف میاد

ه: تو فکر کردی کی هستی لیام؟ زندگی من به تو چه مربوطه

ولی لیام بی توجه به حرفش شروع به داد و بیداد کرد و بهش توپید

ل: این چه وضعیتیه که برا خودت درست کردی؟ همش بخاطر اون عوضیه آره؟؟

ه: در موردش درست صحبت کن

ل: تو چت شده؟ این عوضی دو ساله که داره بازیت میده

ه: گفتم در موردش درست حرف بزن لیام

عصبی و کلافه داد میزنه و برای اینکه از زیر حرف زدن باهاش دربره، سریع از جاش بلند میشه و سمت آشپزخونه میره

ه: برو بیرون من حواسم به غذا هست!

رو به خدمتکاری که مشغول آماده کردن غذاست، میگه و اون زن با دیدن اون دو نفر و حالت عصبی تو چهره شون سری تکون میده و به سرعت از اونجا دور میشه

unforgettable [Z.M]Where stories live. Discover now