قسمت اول

3.8K 597 136
                                    


افراد اصلی قبیله ماه تو یه عمارت بزرگ تو شرق سئول زندگی می‌کردن
عمارتی که برای تمام افراد اصلی اتاق داشت
آلفای قبیله جئون جونگ کوک مردی بود که همه آرزو داشتن کنارش کار کنن یا حتی به بار ببیننش چون مرد محترمی بود به همه احترام میذاشت و قوی بود
همین طور شجاع

جونگ کوک یه خواهر کوچیکتر داشت که خیلی دوستش داشت
جونگ کوک و گایون از بچگی با هم خیلی خوب بودن و همیشه هوای هم و داشتن
گایون همیشه برای برادرش قصه های قشنگی تعریف میکرد که درباره گذشته گرگینه های حال بود
قصه های گایون و هیچوقت جای دیگه ای نشنید و هیچوقت هم نفهمید چرا این داستان ها رو فقط خواهرش بلده
داستان مورد علاقه جفتشون داستان آلفا جونگ کوک بود آلفایی که سال ها پیش زندگی میکرد و فرزند الهه ماه بود و وقتی جفت گرفت و بچه دار شد دخترش الهه ماه شد

جونگ کوک به طرز عجیبی این داستان و خیلی دوست داشت چون خط به خط این قصه رو درک میکرد و میتونست بفهمه
در اصل وابستگی غریبی به این داستان پیدا کرده بود که برای خودش هم غیر قابل باور بود

عمارت بزرگ مثل همیشه ساکت بود
جونگ کوک نمیذاشت افراد زیادی تو عمارت بمونن چون از حمله ها می ترسید و یک جا بودن افراد مهم قبیله میتونست براش گرون تموم شه

گایون از ماشینش پیاده شد
لباس ساده ای داشت که گشاد و راحت بود
وارد عمارت شد و پله هایی که اون و به اتاق برادرش می رسوند و طی کرد
عمارت وسایل کمی داشت چون جونگ کوک از چیزا و جاهای شلوغ بدش میومد اکثر وسایل طلایی و سفید بودن که به عمارت شکل سلطنتی می بخشید

گایون به اتاق مورد نظرش رسید و بدون در زدن وارد شد
جونگ کوک تو اتاق بزرگ سرش تو لپ تاپ بود و داشت چیزی میخوند با شنیدن صدای در سگسرش و بالا آورد و با لبخند به خواهرش نگاه کرد

گایون لبخند زیبایی به برادرش زد و گفت:خسته نباشی داداشی

جونگ کوچولو تاپ و بست و گفت: تو هم خسته نباشی اجی چه خبرا

گایون کیفش و رو میز گذاشت و کنار جونگ کوک نشست و گفت:رفتم با زنش حرف زدم بهم گفت خیلی وقته که ندیدتش

جونگ کوک هوفی کشید و گفت:لعنت به این شانس حالا من کجا این حروم زاده رو پیدا کنم
گایون چشماش و مالید و گفت: واقعا نمیدونم باید کجا رو بگردیم
جونگ کوک موهاش و با دست کشید و گفت : اون آشغال با پول های قبیله فرار کرده و من نمیتونم پیداش کنم

گایون نگاهی به برادرش کرد و گفت: یه چیزی بگم قول میدی عصبانی نشی؟؟؟

جونگ کوک بدون اینکه سرش و بالا بیاره گفت: بگو فوقش سه ساعت دور عمارت میدویی

گایون با اعتراض گفت: آخه چرااااا من یه امگام تو زیاد بهم سخت میگیری

جونگ کوک به چشمای قشنگ خواهرش نگاه کرد و گفت: می‌دونی من بین امگا و آلفا فرقی نمیذارم

after many years season two [ Completed ]Where stories live. Discover now