قسمت بیستم

1.6K 364 46
                                    

صبح شده بود و همه خواب بودن به جز دو نفر

هیونا که خیلی گشنش شده بود داشت تو آشپزخونه دنبال چیزی میگشت تا بخوره که صدای پا شنید

عطر تلخ قهوه باعث شد سرش گیج بره
وقتی چرخید تا آلفا رو ببینه چشمش به مرد لاتینی خورد که با تیشرت سفیدی اونجا وایساده بود و بهش خیره بود
خالکوبی های رو دست و گردنش و می دید و به طرز عجیبی براش جذاب بود

هیونا حس میکرد با نگاه خیره الفا گونه هاش داره سرخ میشه
آلفا که از دیدن دختر زیبای روبروش ماتش برده بود هیچ حرفی نمی‌زد

_ تو کی هستی

نگاه دختر رو مردی که کنار اون آلفای لاتین بود ثابت موند

هوسوک چشماش و ریز کرد و گفت: تو کی هستی دختر

هیونا که پدربزرگش و می‌شناخت با صدای آرومی گفت: من .... من

تهیونگ سریع از پله ها پایین اومد و نذاشت هیونا جملش و کامل کنه روبروی هوسوک وایساد و گفت: براتون توضیح میدم بابا

باید واقعیت و به پدرش می گفت اما نه جلوی دیگو

تهیونگ هوسوک و به سمت دیگه خونه کشید و دوباره دیگو با هیونا تنها موند الفا نگاهی به دختر کرد و گفت: تو خیلی خوشگلی

هیونا لبخند زیبایی زد و سرش و پایین انداخت
دیگو با دیدن خجالت کشیدن دختر لبخند کوچیکی زد
اینکه اون دختر جفتش بود و به راحتی حس میکرد
اما هنوز چیزی از این دختر نمی‌دونست

ته به پدر جدیش نگاه کرد و گفت: بابا .... این دختر ‌... دختر منه دختر من و جونگ کوک

هوسوک اخم کرد و گفت: مال زندگی قبلتونه؟؟؟

ته با بغض تایید کرد و گفت: برگشته .... د...دلم براش تنگ شده بود لطفاً ...

هوسوک با لبخند مهربونی پسرش و بغل کرد و گفت: چیزی نیست پسرم دیگه از این به بعد پیشتونه چرا گریه می‌کنی پسرم

ته از بغل باباش خارج شد و گفت: بابا حالت بهتره؟؟؟ خیلی حالت بد بود

هوسوک لبخند زد و گفت: آره پسرم خوبم نگران من نباش

پیشونی ته رو بوسید و دوباره بغلش کرد

🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍

همه تو هال جمع شده بودن و به دختری که بین ته و کوک نشسته بود نگاه میکردن دیگو که هنوز چشمش رو دختر بود گفت: پس داری میگی اون و به فرزند خوندگی گرفتی و قراره از این به بعد اینجا باشه؟؟؟

جونگ کوک دست دخترش و گرفت و گفت: آره و اون الان بچه من و تهیونگه

جیمین لبخندی زد و گفت: خیلی خوشگله انگار بچه خودتونه

هیونا خندید و دوباره توجه آلفا رو جلب کرد

جونگ کوک اخم کرد و گفت: اینقدر به دخترم نگاه نکن

after many years season two [ Completed ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin