قسمت بیست و سوم

1.7K 376 92
                                    

یونگی وارد اتاق شد و دید جیمین هنوز به غذاش دست هم نزده با اخم گفت: جیمینا

جیمین خنده آرومی کرد و خودش و رو تخت انداخت و پتو رو روی خودش کشید یونگی رو تخت نشست و جفتش و بغل کرد و گفت: توی توله گرگ چرا هیچی نخوردی

جیمین لباش و جلو داد و گفت: اخه میل ندارم

یونگی لباش و بوسید و گفت:‌ ضعیف میشی

جیمین با شیرینی گفت: نمیشم قول میدم

یونگی که دید نمیتونه چیزی به امگا بگه ساکت موند

جیمین با شنیدن صدای بلندی که از بیرون اتاق میومد گفت: بیرون چه خبره

یونگی موهای جیمین و نوازش کرد و گفت: چانیول و بک دارن میرن

جیمین با ناراحتی گفت: چرا

یونگی بلند شد و گفت: چان گفت یه مدت میخوان برن مسافرت

جیمین به سمت در رفت و زود تر از یونگی از اون جا خارج شد بوچی با دیدن جیمین دست زد و توجه بقیه رو هم جلب کرد

ته و کوک که کنار هم بودن به جیمین نگاه کردن که خیلی ناراحت بود
جیمین بک و بغل کرد و گفت: هیووووونگ

بک خندید و گفت: یاااااااااااا ناراحت نباش ما زود بر میگردیم

جیمین از یک جدا شد و گفت: هیونگ نری اونجا بمونی ها

بک پیشونی پسر جوون تر و بوسید و گفت: نه دونگسنگی میرم زود میام

بعد از اون جمله چان و بک رفتن و بوچی کوچولو رو هم بردن

یونگی از پشت جیمین و بغل کرد و گفت: جیمینا بریم بیرون یه دور بزنیم.؟؟

جیمین آروم سرش و تکون داد و گفت: به شرطی که تا دیر وقت بیرون بمونیم

یونگی خندید و گفت: فکر کردم میخوای برات خوراکی بگیرم

جیمین سرش و به نشونه نه تکون داد و گفت: از غذا و خوراکی بدم میاد

جونگ کوک خندید و گفت: بچت مدل به دنیا میاد جیمینی

جیمین لپاش و باد کرد و گفت: آره مثل من چاق و زشت نمیشه

یونگی گردنش و بوسید و گفت: تو زیبایی به هیچ عنوان هم چاق نیستی

جیمین به شکم تپلش اشاره کرد و گفت: پس این چیه

ته خندید و گفت: بچه باید یه جایی جا بشه تو کونت که نمیشد باشه هر روز می نشستی روش پرس میشد

با این حرفش همه خندیدن صدای گریه ته جون توجه ته و کوک و جلب کرد هیونا که برادرش و بغل کرده بود و نمیتونست ارومش کنه به سمت پدر هاش اومد

ته تهجون و بغل کرد و گفت: یه دفعه شروع به گریه کرد؟

هیونا با ناراحتی گفت: آره خواب بود یه دفعه با گریه بیدار شد

after many years season two [ Completed ]Where stories live. Discover now