جونگ کوک در خونه رو آروم باز کرد تا کسی و اون موقع شب بیدار نکنه بی خبر از اینکه همه بیدارن و منتظرن تا برگرده
وقتی که در بزرگ و باز کرد اولین نفری که دید نامجون بود
نامجون که داشت گوشی و تو دستش میچرخوند با شنیدن صدای در به سمت در چرخید و با دیدن جونگ کوک نفس عمیقی کشید و گفت: بالاخره اومدیتوجه شیون و سوا که تو هال وایساده بودن هم جمع شد
هر دو به سمت در دویدن و با دیدن قیافه جونگ کوک نفس راحتی کشیدنجونگ کوک خنده ای کرد و وارد خونه شد دیگو که رو پله ها نشسته بود با دیدن جونگ کوک بلند شد و با صدایی بلندی گفت: یا مسیح
جونگ کوک خندید و گفت: چته مگه روح دیدی؟
دیگو به پله ها اشاره کرد و گفت: یکی اون بالا منتظرته
جونگ کوک اخم ظریفی کرد و به سمت پله ها رفت وقتی پاش و رو اولین پله گذاشت و صدای جفتش و شنید : ج...جونگ کوکم
جونگ کوک سرش و بالا آورد و به چهره نگران ته لبخندی زد
چهره زیبایی که چند ساعت دوری و به سختی تحمل کرده بود
هر دو به سمت هم دویدن و وسط پله ها هم و بغل کرد
حلقه دستاشون دور هم به قدری محکم بود که میتونستن تپش های قلب هم و حس کننته گونش و به گردن جونگ کوک مالید و گفت: کجا بودی جونگ کوک داشتم میمردم از نگرانی
جونگ کوک کمرش و محکم گرفت و گفت: برات تعریف میکنم عشقم
_ اهم
ته با شنیدن صدای پدرش از جونگ کوک جدا شد
جونگ کوک سرفه ای کرد و به قیافه جدی هوسوک نگاه کرد و گفت: متاسفم که نگرانتون کردمهوسوک که هنوز چهره جدیش و داشت رو به جونگ کوک گفت: میخواستم باهات درباره تهیونگ حرف بزنم
جونگ کوک که استرس عجیبی گرفته بود گفت: اممم حتما یه ساعته دیگه خوبه؟
هوسوک تایید کرد و به سمت اتاق خودش رفت و اون دو نفر و تنها گذاشت
چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که صدای خنده جمع بلند شد
جونگ کوک رو به دیگو و نامجون که از خنده رو زمین نشسته بودن گفت: چه مرگتونه شما دو تا دوبارهته لبخندی زد و گفت: به رفتارت با پدرم میخندن آخه خیلی ترسیده و نگران بودی
جونگ کوک پوزخندی زد و رو به دو تا آلفا گفت: شما دو تا رو هم میبینم
خنده دیگو و نامجون خیلی سریع جمع شد
شیون و سوا و به قیافه اون دو نفر که انگار سطل آب یخ روشون ریخته باشی نگاه کردن و با صدای بلند خندیدننامجون خطاب به شیون گفت: تو هم که منتظر یه فرصتی تا به من بخندی
شیون خندش و جمع کرد و گفت: یااااااا من کی به تو خندیدم به جز الان
![](https://img.wattpad.com/cover/258079374-288-k457483.jpg)
YOU ARE READING
after many years season two [ Completed ]
Fanfictionبعد از سال های زیاد فصل دوم🍸 جنگ بزرگی برای پسر الهه ماه و جفتش شروع شد جنگی که از یک حسادت شروع شد به کجا خواهد انجامید؟ آیا آلفا دینا رو نابود میکنه یا دینا دوباره نقشه ای برای الفا و امگاش میکشه؟ لطفاً اول فصل یک و بخونید بعد بیاید سراغ این د...