بعد از سال های زیاد فصل دوم🍸
جنگ بزرگی برای پسر الهه ماه و جفتش شروع شد
جنگی که از یک حسادت شروع شد به کجا خواهد انجامید؟
آیا آلفا دینا رو نابود میکنه
یا دینا دوباره نقشه ای برای الفا و امگاش میکشه؟
لطفاً اول فصل یک و بخونید بعد بیاید سراغ این د...
یوبین از گوشه تاریک اتاق بیرون اومد نگاهش هیچ شباهتی به اون جادوگر زمانی که جونگ کوک تو جنگل دیده بود نداشت اون دختر سرزنده و شاد بود اما این دختر تا حد زیادی خشن و سرد به نظر میومد گایون لبخند زیبایی زد از نوع همون لبخند هایی که ته موقع دیدن جونگ کوک میزد
یوبین سرش و برای آلفا خم کرد و با چهره ای نه به سردی قبل گفت: من جادوگر زمانم
جونگ کوک سرش و تکون داد و گفت: لطفاً زودتر کارتون و شروع کنید ته خیلی وقته بیهوشه
یوبین وسایلش و رو زمین گذاشت و خودش هم جلوی وسایلی که همون مخلفات معجون بود زانو زد قبل از اینکه دست به وسایل بزنه شروع به وارد خوندن کرد بطری شیشه ای آب مقدس و برداشت جونگ کوک نزدیک پنجره وایساده بود و با دقت به کار های جادوگر نگاه میکرد
یه دفعه نور زیادی تو اتاق تابید عطر خنک شب کل فضا رو گرفت برای جونگ کوک که از شدت زیادی نور چشماش و بسته بود همه اینا بیانگر یه چیز بود
الهه ماه
نور کمتر و کمتر شد و جونگ کوک آروم چشماش و باز کرد
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
شما فرض کنید تو اتاقه
جونگ کوک به زنی که کنارش وایساده بود نگاه کرد اون چشمای معصوم چشمای دختر خودش بود دختر لبخندی زد و خودش و تو بغل جونگ کوک انداخت جونگ کوک شوکه شده بود دخترش خیلی بزرگ شده بود دستاش و دور بدن ظریف دختر حلقه کرد سرش و رو شونش گذاشت و از آرامشی که اون الهه داشت ذهنش پر کرد هیونا هم مثل مادر خودش میتونست تمام غم های جونگ کوک ناپدید کنه و با یه لبخند بهش زندگی ببخشه یوبین به کارش ادامه داد هیونا از جونگ کوک جدا شد و گفت: خیلی وقته منتظرتم بابا جونگ کوک بغضش و قورت داد و گفت: دلم برات تنگ شده بود دختر هیونا آروم خندید و گفت: دیگه تموم شد بابا نگران نباش مامان هم به زودی حالش خوب میشه
صدای خنده هیونا لبخند به لبای جونگ کوک آورد سر دخترش و بوسید و گفت: آره عزیزم همه چی خوب میشه نور و گرمای آتیش بزرگی که وسط اتاق درست شده بود همه رو ترسوند گایون رو به یوبین که داشت بالای آتیش ورد های مختلف میخوند گفت: این آتیش طبیعیه؟ یوبین آروم سرش و تکون داد و بعد از چند ثانیه آتیش فروکش کرد و جامی معلوم شد یوبین جام و برداشت و به سمت جونگ کوک رفت و گفت: این دارو جفتتون و بهوش میاره