قسمت هفتم

2.2K 449 40
                                    

جونگ کوک جلوی در عمارت نشسته بود
پله ها سرد بود
نیمه شب بود و باد یخی می وزید
جونگ کوک از همیشه خسته تر بود
جوری که مرگ و زندگی هم براش فرقی نداشت
نا امید و بی خیال به آسمون بالای سرش نگاه کرد
پوزخندی زد و سرش و پایین انداخت انگار قرار نبود چیزی برای این آلفا خوب پیش بره

حواسش نبود که کسی بهش نزدیک شده
پتویی رو دوشش انداخته شد
به پشت سرش نگاه کرد و امگای زیباش و دید
ته بعد از نگاه آلفا سرش و پایین انداخت و گفت: فکر کردم سردتونه ببخشید مزاحم خلوتتون شدم

خواست بره که جونگ کوک با صدای رسایی گفت: بشین

ته قلب تهیونگ از صدای آلفا لرزید
اون صدای عمیق وقتی با جذابیت اون آلفا جمع میشد ترکیب خطرناکی می‌ساخت

سعی کرد بدون اینکه خرابکاری بکنه ساکت کنار آلفا بشینه
جونگ کوک نگاهی به نیمرخ پسر کرد و گفت: خودت چرا لباس نپوشیدی؟

ته خنده فیکی کرد و گفت: سردم نیست خوبم

جونگ کوک اهمیتی به جوابش نداد و گفت: بیا زیر پتو
ته نگاهی بهش کرد و گفت: آخه پتو رو شماس نمیخوام از رو خودتون بردارید که مریض بشید

جونگ کوک دستشو باز کرد و گفت: بیا اینجا

تهیونگ لبش و با فکر تو آغوش آلفا بودن گاز گرفت
داشت چیکار میکرد
نباید قبول میکرد
اون آلفا رو نمی شناخت
نه
نمیتونست این کار و بکنه
سریع بلند شد و گفت: من سردمه .... میرم تو

و سریع وارد خونه شد
جونگ کوک خنده آرومی کرد
دیدن گونه های صورتی جفتش حس خوبی بهش داد
تهیونگ تا خود اتاق و دوید و وقتی وارد اتاق شد در و محکم بست

جونگ کوک اولین آلفایی بود که امگای سرکش ته جلوش سرخم میکرد
و این برای ته هم خیلی عجیب بود

وسوسه دوباره دیدن آلفا از سرش بیرون نمی‌رفت
به سمت پنجره بزرگ رفت
از پشت شیشه به باغ بزرگ نگاه کرد
بین بوته های گل جونگ کوک و دید که داره گل ها رو چک می‌کنه
لبخندی رو لب پسر نشست
جونگ کوک با حس عطر امگاش به سمت عمارت چرخید ولی چیزی ندید سرش و بالا آورد و تهیونگ و دید

ته سریع خودش و قایم کرد و جونگ کوک به واکنشش خندید
تهیونگ لعنتی به خودش فرستاد
نباید اینقدر سوتی می‌داد
پرده رو کشید و به سمت تخت رفت

______________________________________

بکهیون رو به چانیول عصبی گفت: چان نیاید نسنجیده عمل کنی ممکنه تو .....
چان فریادی کشید و گفت: معلوم هست چی میگی؟
اون تو نبود من تو رو اذیت کرده عوضی اشغال فر کرده من قرار نیست هیچوقت برگردم درسته؟

خنده عصبی کرد و رو به دیوار چوبی کلبه وایساد
بکهیون از روی تخت قدیمی بلند شد و گفت: آلفا ... ما باید نابودش کنیم
چان دستی تو موهاش کشید و گفت: می‌دونم بک دارم دنبال راه میگردم

after many years season two [ Completed ]Where stories live. Discover now