Part 15 [تقاصتو پس بده]

953 102 10
                                    

[ -" من پر شدم از تو
تماما تویی و تو
همه چیز ختم میشه به تو..
باورم کن، میتونم صبح با خنده از خواب بیدار بشم.. میتونم تا وقتی که بخوام با همه مسخره بازی دربیارم
میتونم با دوستام بیرون برم و وقت بگذرونم
میتونم شکایت نکنم و بگذرم
بیخیالی طی کنم و فقط حال خوبمو نشون بقیه بدم
میتونم اعتماد بنفسمو به بالاترین حدش برسونم و اجازه ندم کسی حتی جرئت کنه چیزی بهم بگه..
میتونم بیست و چهار ساعت مست باشم و حتی نفهمم چطور شد که شب شد.
و میتونم وقتی تمامش تموم شد و وقت برگشتن رسید، با همون قهقهه ها روی پل بایستم و آخرین سقوطم رو تجربه کنم..
و تو کسی هستی که اینو میدونه
تو کسی هستی که فهمید انرژی و شادیم بزرگترین تظاهر منه..
تو اونی هستی که کنارش فقط و فقط خودمم.. بدون ذره ای تغییر
پس آره!
من پر شدم با تو
هیجان دارم.. من عاشقم، این بهترین و افراطی ترین حس این چند ساله برام
برات زندگی میکنم و میمیرم
دوستت دارم.. ماه تو آسمون!

جئون جونگکوک" ]

.
.

نامجون ادامه داد:" درسته هوسوک این مشکله برامون..
لطفا موقع استخدام کارمند شرایط سخت تری بذار نمیخوام زیاد از حد کارمند و کارگر بیاریم"

جین با ایما و اشاره گفت:" تو هر زمینه ای"
نامجون سر تکون داد و گفت:" تو هر زمینه ای هم بودن فرقی نداره، طراح یا هرکسی.. به کسایی که برای کمپانی های زیر مجموعه مسئول استخدام هستن هم ذکر کن.. واقعا نمیخوام بازم کمپانی رو تا مرز ورشکستگی ببرم"

-" حتما آقای کیم "
-" ممنون"
-" فعلا"

نامجون گوشی رو قطع کرد و رو به یونگی گفت:" لطفا پرینت حساب های کمپانی رو بذار همینجا رو میز، میتونی بری ممنون"
یونگی با سر تعظیم کرد:" بله"
و بیرون رفت.

جین بلند شد و پرینت هارو داخل پوشه ی جدایی گذاشت و غر زد:" محض رضای خدا.. یکم پوشه هارو صاف بذار تو کمد"
نامجون خندید:" حتما مشاور"

.
.

تهیونگ نگاهی به نحوه ی کار ها انداخت و گفت:" کای یادت باشه فردا عصر بعد از پایان وقت اداری بیای پیشم، آموزشت باید زودتر تکمیل شه"

کای سر تکون داد:" بله چشم آقای کیم"
تهیونگ لبخند زد و به جونگکوک گفت:" لطفا بیا اتاقم"

پشت میز نشست و همونطور که یقه ی پیراهنش رو صاف میکرد منتظر موند.
جونگکوک در زد و وارد اتاق شد.
پشت میز رو به روی تهیونگ نشست:" خسته نباشی عزیزم"
تهیونگ لبخند زد:" توعم همینطور، دیشب فرصت نشد حرف بزنیم.. حالا برام تعریف کن"

-" چرا اصرار داری بگمش؟ "
تهیونگ جا خورد:" شاید چون نمیخوام بیشتر از این مخفی کاری ببینم ازت؟ "

luv me again.Where stories live. Discover now