Part 7 [میدونم]

1.6K 203 34
                                    

جونگکوک سریع لقمه ش رو با شیر پایین فرستاد و از جاش بلند شد.
نایون کیفش رو دستش داد:" ولی درست صبحانه نخوردی"

جونگکوک محتویات داخل دهنش رو فرستاد گوشه ی لپش و نامفهوم جواب داد:" میخوام به موقع برسم محل کارم.. میدونی که"

نایون سعی کرد ناراحتیش رو مخفی کنه:" اره میدونم.."
جونگکوک کفش هاش رو با عجله پوشید و کتش رو دستش گرفت.
سوار اسانسور شد:" فعلا"
و بدون شنیدن جواب در رو بست.

نایون اروم "فعلا" گفت و سرجاش نشست.
-" دخترم چرا زانوی غم بغل گرفته؟ "
نگاهش رو به پدرش داد:" صبحت بخیر پدر"

لوکاس کنار نایون نشست و موهاش رو نوازش کرد و سعی داشت نقشش رو درست بازی کنه:" دارم فکر میکنم تونستم توی بیست سال زندگیت پدر خوبی برات باشم یا نه.. مثل پدر خودت"
نایون با وجود بی حوصلگی سعی کرد لبخند بزنه:" من هیچوقت تورو به چشم نا پدریم ندیدم.. همیشه برام خوب بودی"

لوکاس خندید:" خوبه دختر عزیز من... راستی، قضیه ی محل کار جونگکوک چیه؟ "
نایون خونسرد موند:" قضیه ی خاصی نداره پدر"

لوکاس که خوب میدونست چیزی ازش مخفی میشه  گفت:" ولی داری بهم دروغ میگی دارلینگ.. درسته؟"

نایون نفس عمیقی کشید:" پدر؟ چرا زندگی جونگکوک و منو خراب کردی؟ "
لوکاس ابروهاش رو بالا برد و نگاهی به دخترش کرد:" من چه اشتباهی کردم پرنسس؟ "

نایون که عصبی شدنش رو به وضوح حس میکرد از جاش بلند شد و محکم گفت:" ما دو ساله ازدواج کردیم در حالی که اون کوچیکترین علاقه ای بهم نداره و تو اینو ازم مخفی کردی.. من عاشق جونگکوک شدم ولی تو بهم نگفتی اون عاشقم نیست، نگفتی به زور توعه که باهمیم.. بهم نگفتی اونو از مردی که دوسش داره جدا کردی. و حالا با بی شرمی ازم میپرسی چیکار کردم؟ "

لوکاس لبخند مسخره ش رو دوباره به لبش اورد:" و کی اینارو به تو گفته عزیزم؟ "
-" جونگکوک"
-" که اینطور... و ناراحتت کرده"
نایون خواست جوابی بده که پدرش ادامه داد:" عزیزم من شماهارو دوباره مال هم میکنم.. و شر اون مرد رو از زندگی جونگکوکت کم میکنم.. خوبه؟"

-" نه.. نه پدر من اینو نمیخوام.. من میخوام ازش جدا بشم"
لوکاس همونطور که لباس هاش رو با لباس های ورزشی عوض میکرد جواب داد:" متاسفم دارلینگ که ممکن نیست"
-" چرا ممکن نیست؟ "
-" چیزی لازم داری موقع برگشتنم بخرم برات؟ "
- نه.. "
-" فعلا عزیزم"
.
.
جونگکوک در زد و داخل شد:" عذرمیخوام بابت تاخیر"
-" تکرار نشه لطفا"
تهیونگ گفت و دوباره حواسش رو به کای داد:" طرحاتو پشت هم بچین روی میز نور"
رو به رزان ادامه داد:" ایراداتی که گرفتم رو یادداشت کن، موقع کار از هر چند دیقه بهشون نگاه کوتاهی بنداز تا توی ویرایش های بعدی توی طرحات نبینم"

luv me again.Where stories live. Discover now