Part 16 [بگو اشتباه میکنم]

920 105 17
                                    

[ -" زندگی ادامه پیدا میکنه و زمان با سرعت ثابت میگذره
اما هیچ چیز، مثل یه قلب شکسته نیست.

جئون جونگکوک" ]

.
.

تهیونگ داخل راهروی بیمارستان رسید و جعبه ای که دستش بود رو روی صندلی کنار یونگی گذاشت.
سه ظرف یک بار مصرفی که داخلش رامن بود رو بیرون آورد و به ترتیب به جونگکوک و یونگی داد.

جونگکوک لبخند زد:" مرسی ته"
یونگی ظرف رو گرفت:" واقعا انتظار داری با دعوای چند دقیقه قبل، ازت قبولش کنم؟ "
-" انتظار خاصی ندارم، فقط نخواستم از گرسنگی بمیری"
تهیونگ گفت و سس قرمز رو روی رامنش ریخت.

چند دقیقه تو سکوت گذشت..
جونگکوک زمزمه کرد:" ته موهات به هم ریختن، بذار مرتبشون کنم"
تهیونگ سرش رو عقب برد تا دست جونگکوک به موهاش نرسه:" به هم نریخته خوبه"

جونگکوک معترض جواب داد:" تخس نشو!
با تیپ رسمی خوب نیست اینجوری باشن"
تهیونگ ناچار سرش رو پایین آورد تا جونگکوک موهاش رو مرتب کنه.

-" ولی من تخس نیستم"
جونگکوک خندید و موهای تهیونگ رو بوسید:" چرا هستی، ده سالته و تخسی"

تهیونگ بعد از بوسه ی نرمی که رو موهاش حس کرد، با لبخند به جونگکوک که حالا حواسش نبود نگاه کرد.

یونگی پوفی کرد و گفت:" هرچیم بشه نمیتونم شماهارو کنار بذارم، ازم برنمیاد.
پس میگم تند رفتم.. ولی منتظر عذرخواهی نباشید"
تهیونگ جواب داد:" قبوله هیونگ"

جونگکوک چند لحظه دستش رو روی شونه ی یونگی گذاشت:" مرسی"
و لبخند زد.

دکتر از بخش ICU بیرون اومد و هرسه نفر از جاشون بلند شدند.
یونگی پرسید:" وضعیت جیمین چطوریه؟ بهتر میشه؟ "
دکتر نفس عمیقی کشید:" لطفا نگران نباشید، ما تلاشمون رو میکنیم.
در حال حاضر، در کلیه ی سمت راستشون پارگی ایجاد شده که خوشبختانه عمقش بیشتر از یک سانتیمتر نیست.. اگر بیشتر بود جای نگرانی داشت.
ایشون فعلا داخل ICU بستری هستن.. اینجا موندن خسته تون میکنه پیشنهاد میکنم کمی استراحت کنید"

جونگکوک گفت:" اگه ممکنه میشه براش محافظ بذارید؟ این اتفاق یجورایی سوءقصد بوده.. امیدوارم درک کنید نگرانیم"
یونگی تایید کرد:" بله.. اگرم ممکن نیست خودم کنارش میمونم"

دکتر لبخند زد:" نگرانیتون قابل درکه، حواسمون رو جمع میکنیم تا اتفاق دیگه ای نیوفته"

.
.

یونگی از دو نفر دیگه جدا شد و گفت:" شما برید، من میخوام یکم قدم بزنم"
تهیونگ آروم سرتکون داد:" مراقب خودت باش"
و جونگکوک دستش رو تکون داد:" فعلا یونگی هیونگ"

-" ما هم قدم بزنیم؟ "
تهیونگ پرسید و جونگکوک بازوی مرد کناریش رو با دو دست گرفت:" حتما.. "
جونگکوک با مکث ادامه داد:" دو سال بود که باهم قدم نزده بودیم.. "
تهیونگ تایید کرد:" ولی دیگه تموم شد"

luv me again.Where stories live. Discover now