Part 11 [دوباره با تو]

1.7K 191 48
                                    

تهیونگ چشماش رو باز کرد و بدنش رو کمی کشید.
ساعت هشت صبح بود و هوا تقریبا سرد بود.
نگاهی به کنارش کرد و با دیدن جونگکوک دیشب رو مرور کرد..
حالا خوشحال تره..

لحاف جونگکوک رو تا گردنش بالا اورد و دوباره دراز کشید.
خودشم نمیدونست دقیق چیشده.
آدما تو زندگیش در حال رفت و آمد بودن..

بلند شد و بیرون رفت.
با چیزای کوچیکی که از مادرش به یاد داشت، کیمچی درست کرد..
یونگی کنارش ایستاد و خمیازه کشید.

تهیونگ لبخند زد:" صبح بخیر"
-"خوبی؟! "
یونگی پرسید و تهیونگ در جواب سر تکون داد:" اوهوم، چرا نباشم؟ "
یونگی چشمای گربه ایش رو جمع کرد :" خبریه؟ "
تهیونگ دوباره خندید:" اره! "

یونگی سرش رو به معنای "زودباش حرف بزن" تکون داد و گفت:" مثلا چه خبری؟ "
تهیونگ که صداش از قبل مدام پایین تر میومد جواب داد:" مثلا... من و جونگکوک داریم به هم برمیگردیم؟ این خبر محسوب میشه؟ "
یونگی خنده ی کجی تحویل مرد مقابلش داد و محکم به شونه ش زد:" اره میشه، خوشحال شدم راستش"

-" ممنونم هیونگ"
-"سلام! "
جونگکوک گفت و نگاهش رو بین تهیونگ و یونگی تقسیم کرد.
تهیونگ لبخند کوچیکی زد:" صبح توعم بخیر "
یونگی یقه ی تیشرت جونگکوک رو درست کرد:" میرم بقیه رو بیدار کنم"

جونگکوک دستهاش رو روی بازوهاش کشید و استین های تیشرت رو پایین آورد.
-" سردته؟ "
تهیونگ گفت و جونگکوک جواب داد:" یس خیلی! این هوا بی انصافیه.. حتی نمیتونم دستامو باز کنم"

تهیونگ نگاهی بهش انداخت و خندید:" برو لحافتو بردار بنداز روی بدنت"
جونگکوک که نوک بینیش قرمز بود خندید و دستهاش رو تکون داد:" باشه میرم حالا"
.
.

موقع خوردن صبحانه شد و همه دور میز پلاستیکی که جیمین با خودش آورده بود نشستند.
جونگکوک چهار زانو نشست و دستش رو کنارش گذاشت تا کسی جز تهیونگ اونجا نشینه.

تهیونگ همونطور که پتوی جونگکوک رو میاورد متوجه شد و زودتر خودش رو رسوند.
پتو رو روی شونه های جونگکوک انداخت و نشست.

جونگکوک خندید و زمزمه کرد:" مرسی.."

نامجون کمی آب خورد:" راستش بچه ها من نمیدونستم هوا انقد قراره سرد باشه، امروز احتمالا بارون هم بیاد"
جین غذاش رو گوشه ی لپش فرستاد:" نمیشه اینجا بمونیم دیگه.. "

هوسوک نگاهی بهشون انداخت و لبهاش رو با دستمال پاک کرد:" میتونیم بریم هتل نه؟ کدوم بدبختی مثل ما میاد و وسط کوه چادر میزنه؟ "

جیمین خوشحال به یونگی نگاه کرد و گفت:" هتل برای منو توعم بهتره! "
یونگی چشمکی زد:" شک نکن که هست بیبیم"

جونگکوک در جواب هوسوک گفت:" کجاست این هتل؟ "
هوسوک جواب داد:" دور نیست، فقط باید از کوهستان خارج بشیم و وارد شهر بشیم.. نزدیکه"

luv me again.Where stories live. Discover now