Part 22 [آشنایی]

706 87 23
                                    

[- بیماری من درمانی نداره
من عادی نیستم، تهیونگ تو اینو میدونی.
من و تو هیچوقت عادی نبودیم
تفاوت این بود که من خودمو عادی جلوه میدادم ولی تو از ده کیلومتری ام غیر عادی بودنتو نشون میدادی!
احتمالا توی زندگی قبلیم یه آدم زیادی عاقل و بی رحم بودم
حالا نفرین شدم و دارم تاوان همون زندگی و گذشته رو پس میدم
من با عشق نفرین شدم و این جدید نیست..
تقریبا نه سال میشه که اینطورم
تنها نفرینیه که من به عنوان یه موهبت میبینمش..!

کیم جونگکوک"]
.
.

‌ فلش بک، سال 2012 (9سال قبل)


تهیونگ بعد از جونگکوک پشت میز کافه نشست و به صندلی تکیه داد.
جونگکوک همونطور که به صندلی چوبی لم داده بود با چشمای اشکی و صورت بی حس به دستش روی میز که درحال کشیدن طرح های بی معنی بود نگاه میکرد.

-" چی سفارش بدم برامون؟ "
تهیونگ پرسید و جونگکوک "هیچی" زمزمه کرد.

-" میفهمم که حالت خوب نیست، میخوام چیزی سفارش بدم چون خوردنی باعث میشه ذهن بهتر کار کنه"
-" چیزی میل ندارم"

جونگکوک با بی حوصلگی گفت و تهیونگ اصرار نکرد.
-" پس دو تا بطری آب سفارش میدم، آب خیلی مفیده"
گفت و بلند شد تا سمت پیشخون کافه بره.

جونگکوک شونه ای بالا انداخت و منتظر موند.

با برگشتن تهیونگ نگاهی بهش انداخت و دوباره با میز مشغول شد.
تهیونگ نشست و تخته شاسي رو همراه کاغذ روش به میز تکیه داد و مداد رو دستش گرفت.

-" خوشحالم که اجازه ندادم بمیری"
تهیونگ گفت و چشمش رو از روی کاغذ طراحی برنداشت.

جونگکوک نیم نگاهی انداخت و حرف پسر مقابل رو بی جواب گذاشت.

سینی و دو بطری آب روی میز گذاشته شد و تهیونگ با لبخند تشکر کرد.
یکی از بطری هارو سمت جونگکوک هل داد.

-" بد نیست یکم بخوری"
جونگکوک بطری آب رو برداشت و بعد از نگاهی بهش دوباره روی میز برش گردوند.

تنها صدایی که شنیده میشد، موزیک داخل کافه بود.
تهیونگ که مشغول طرح زدن بود دوباره ادامه داد:" وقتی 19 سالم بود مردن رو امتحان کردم"

جونگکوک با شنیدن این حرف از پسر مقابل توجهش جلب شد و نگاهش رو به صورت تهیونگ داد:" چرا؟"

تهیونگ با مکث جواب داد:" من غم و افسردگی درونی داشتم و دارم
هرقدرم خوشحال بنطر برسم بازم غمگینم"

-" از کیه اینطوری ای؟ "
-" حس میکنم از وقتی به دنیا اومدم!
همیشه احساس غم داشتم و دارم.. وجودم آبی و سیاهه"

جونگکوک کمی صاف تر نشست و یکی از دستهاش رو زیر چونه ش روی میز گذاشت.
-" رنگارو میبینی؟
جالبه.. منم میبینم"

luv me again.Where stories live. Discover now