🕷THE LONG HAIRED MAN🕷

2.4K 552 213
                                    


پارت ۵:
مردِ مو بلند


تهیونگ چشم هاش رو ریز کرده و با دقت توی سایت های مختلف در حال گشت و گذار بود سه روز از اون اتفاق عجیبی که نصف شب با مرد عنکبوتی تجربه کرده بود، میگذشت و این چند روز گاهی اوقات به دنبال پسر میرفت تا رئیس متوجه کم کاری نشه.

با سوزش کم بازوش که الان خیلی بهتر شده بود به چشم زخمش نگاه کرد و بازوش رو کمی تکون داد‌. هنوزم جای اون تیر کوفتی کمی درد میکرد.

دوباره دفتر زرد رنگش رو چک کرد و دور قد مرد عنکبوتی خط کشید. اطلاعاتی که اونشب به دست اورده بود بهترین چیز ها بودن و میدونست وقتی اونارو گزارش بده پول خوبی گیرش میاد.

اما چرا اینکارو نکرده بود؟

حرف های قهرمانش اون رو دودل کرده بود. بعد از هم صحبت شدن باهاش متوجه شد خیلی وقته تنها برای نزدیک شدن بهش داشته اینکار رو انجام میداده و بعد از اون شب دست و دلش به اذیت کردن قهرمان قلبش نمیرفت.

دستش رو زیر چونه اش زد و تصور کرد اون میتونه چه شکلی باشه؟ به یاد اورد با تار های بلندش زیر بارون بین ساختمون ها باهاش تاب میخورد...

اون شونه های عضله ای و سینه ها تو پر صد در صد یه چشم و ابروی مشکی و نافذ زیر ماسک مخفی نگه داشته بود. ممکن بود موهاش بور باشه، لحجه ی انگلیسی ای که داشت با صداش همخونی قشنگی رو میساخت.

-اوه، تو اینجایی؟
با صدای جیغ مانند امیلیا از فکر و خیال بیرون پرید و توی یه حرکت کاغذ های کنار میزش رو روی دفترچه اطلاعاتش کشید تا مخفی نگهش داره.

باورش نمیشد داره اون همه اطلاعات عالی رو از دوستش مخفی نگه میداره. چی باعث شده بود حتی به امیلی هم بی اعتماد بشه؟

یعنی انقدر اون پسر براش مهم بود؟
-هی... امیلیا. صبحت بخیر.

امیلیا برگه های رو توی دستش جابه جا کرد و با تعجب پرسید:
-اینجا چیکار میکنی؟ فکر نمیکردم ببینمت.

-اوه. اومده بودم یه سری چیزا توی سایت سرچ کنم.

ابروهای دختر بالا پرید:
-یعنی دنبال مردعنکبوتی نرفتی؟

تهیونگ پشت گردنش رو طبق عادتش وقتی هول میشد دست:
-خب... امروز یکم حالم خوب نبود. برای همین گفتم این یه روز رو استراحت کنم و بمونم توی دیلی نیوز.

امیلیا چشم هاش گرد شد و سمت صورت پسر هجوم برد.
دستش رو روی پیشونیش گذاشت و پرسید:
-چی؟ مریض شدی؟

یکی از پسر های داخل اتاق سوتی زد و باعث شد امیلیا بهش چشم غره بره. هروقت تهیونگ توی دیلی نیوز بود از این اتفاقات زیاد میوفتاد.
-دهنتو ببند، مایکل!

امیلیا دوباره مشغول زیر و رو کردن بدن تهیونگ شد و به محض دیدن ۳ تا چسب زخمی که روی بازوش چسبیده بود دست پسر رو بالا برد:
_این چیه؟ زخمی شدی؟ موقع جاسوسی از مردعنکبوتی؟ یا...

SPIDERMAN🕷| KVNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ