🕷THE SPIDERMAN'S MASK🕷

2.3K 523 125
                                    


پارت ۱۴:
ماسکِ مردعنکبوتی


درحالی که فکرش هنوز درگیر اتفاقاتی بود که عصر دیروز داخل دیلی نیوز افتاد پاهاش رو روی پدال های دوچرخش فشار میداد و به سمت ساختمون بزرگ میروند. درست مثل هر روز عادی دیگه ای که اینکارو انجام میداد.

هرچند این روز هیچیش عادی نبود.

اون ۲ شب پیش بهترین خاطراتش رو با قهرمانش ساخت و دقیقا چند ساعت بعد قلب جئون جونگکوک یکی از جنتلمن ترین کسایی که توی زندگیش دیده بود، شکوند.

و دقیقا فردا وقتی به سرکار رفت اون رو ندید.

انتظار داشت مثل همیشه ناپدید شده باشه و با بهونه های مختلف چند ساعت بعد پیداش بشه اما تا عصر خبری نبود و اخر شب، با کلی کلنجار رفتن اطلاعات دست پا شکسته ای درباره ی مردعنکبوتی برای نجات شغلش به اریک اندرسون داد.

اما همه چیز براش جهنم شد وقتی بلافاصله پشیمون شد. نگرانی ها و خودخوری هاش انقدر شدید شد که حتی نتونست دیشب راحت بخوابه.

تقریبا به دیلی نیوز رسیده بود اما با سر و صدای شدید و بعد رد شدن چند ماشین از کنارش تقریبا از روی دوچرخه اش پایین افتاد.

با گیجی سمت ماشین ها چرخید اما با دیدن پلاک و مدل ماشین ها فوری اون هارو شناخت.

ترس تمام وجودش رو فرا گرفت و ناخواگاه به اسمون نگاه کرد. وقتی دختر جوون با موهای بلوند با دوربینش دنبال ماشین و خبرنگارها دوید از موقعیت استفاده کرد و با یک حرکت مچش رو گرفت:
-هی... کاری، اونجا چخبره؟

-مرد عنکبوتی، باید زودتر بهش برسیم...

دختر دستش رو با تکون شدیدی از دست تهیونگ بیرون کشید و بی توجه به قیافه ی نگران پسر ادامه ی راهش رو دوید. تهیونگ دندون هاش رو روی هم فشار داد و با هجوم حرف های دیروز اندرسون به مغزش، با عصبانیت باقی راه رو با سرعت بیشتری حرکت کرد و بلافاصله از دوچرخه اش پایین پرید.
-مرتیکه ی حرومزاده!

به محض اینکه وارد طبقه ی رئیسش شد سکوت و کم بودن کارمند هارو احساس کرد. امیلیا سریع سمت تهیونگ دوید:
-تهیونگ... چخبر شده؟

-اندرسون کجاست؟

امیلیا از لحن تند و عصبانی تهیونگ ترسید:
-چی؟

-گفتم اندرسون کجاست؟

سمت در اتاق رئیسش حرکت کرد. امیلیا دنبالش دوید و تلاش کرد متوقفش کنه اما انگار تهیونگ عصبانی تر از این حرفا بود:
-توی اتاقشه... فقط...

-خوبه! بیرون وایسا.

خیلی محکم گفت و بدون ترس برای اولین بار وارد اتاق اون مرد کثیف شد. تابحال انقدر خشم و نفرت نسبت به یکی توی خودش جمع نکرده بود و تمام اینها باعث شد به محض وارد شدن با صدای بلندی سر رئیسش فریاد بکشه:
-ما یه قراری داشتیم، اندرسون!

SPIDERMAN🕷| KVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora