🕷THE MAGIC SHOT🕷

2.4K 534 162
                                    


پارت ۱۱:
شاتِ جادویی


تهیونگ به کلید هاش چنگ زد و بعد از برداشتن کتش بدون توجه به حرف ها و تیکه هایی که مینداختن سمت اسانسور دوید. متوجه نشد لحظه ی اخر جونگکوک جئون از بالای سر سامانتا که جلوش جیغ جیغ میکرد پسر رو که سمت اسانسور میدوید دید.

نگاه نگران جونگکوک شاید میتونست یکی از دلایل ارامش برای تهیونگ باشه و حتی کمکش کنه اما نتونست اون نگاه رو ببینه و تنها درحالی که بغضش رو به سختی کنترل میکرد توی اسانسور رفت و از دیلی نیوز خارج شد.

هوا شدید ابری بود و هر لحظه ممکن بود بارون شروع به باریدن کنه. نمیدونست چه راهی رو با دوچرخه اش توی اون زمین خیس پیش گرفت. مغزش شدیدا درگیر بود.

درگیر اینکه چه کار اشتباهی کرده که همه قبل از صدا و چشم ها و حرفاش به بدنش نگاه میکنن یا شاید بهتر باشه بگه به لای پاهاش؟

اخراج و بدبخت نشدنش در برابر چی؟
تن فروشیش به یه مرد پنجاه و خورده ای ساله؟
چیکار باید میکرد؟
اصلا میتونست شغل دیگه ای پیدا کنه؟

چه حقوقی بهتر از حقوق بزرگترین شرکت خبر یعنی دیلی نیوز میتونست باشه؟ با هر شغل دیگه یه بدبخت کارتن خواب میشد.
با شنیدن صدای بوق ماشین ها از فکر بیرون اومد و کنار خیابون ایستاد. سرش هر لحظه امکان داشت منفجر بشه نگاهی به دور و اطرافش انداخت و با دیدن نور های ابی و قرمز بالای بار کوچیکی که توی خیابون چشمک میزد نفسش رو بیرون فرستاد.

دوچرخه اش رو کنار موتور سیکلت های خشن و بزرگ کنار بار پارک کرد و بعد از دست کشیدن داخل موهای پریشونش وارد بار شد.

بار خیلی بزرگی نبود به محض وارد شدنش میز بزرگ سرو نوشیدنی رو دید و قسمت انتهاش استیج رقص و موزیک کر کننده اش قرار داشت.

شاید نباید میومد اینجا.
الان احتیاج به سکوت داشت.
شایدم فقط نیاز داشت از فکر های مزخرفش دور باشه.
روی صندلی بلند پشت میز نشست و به بارمن اشاره کرد.
-هی...

بارمن که در حال تمیز کردن گیلاس های بلند با حوله بود نیشخندی زد و ابروش رو بالا انداخت:
-چی میتونم برات بیارم، خوشگل؟

تهیونگ فقط میخواست مست کنه و سرخوش به همه ی گوه کاری های دنیا بخنده. پس بدون توجه به لحن کثیف بارمن گفت:
-۱ شات مسکال بده.

-حتما!

مرد بعد از برداشتن یکی از بطری های شیشه ای داخل طبقه زمزمه کرد که تهیونگ خیلی سریع اضافه کرد:
-ترکیبش کن با لیموناد.

مرد خندید:
-بیخیال، انقدر بی ظرفیتی؟

تهیونگ با عصبانیت دندون هاش رو روی هم فشار داد. اصلا دلش نمیخواست انقدر مست بشه که نتونه تا خونه بره و حتی دوچرخه اش رو با خودش ببره.

SPIDERMAN🕷| KVWhere stories live. Discover now