🕷THE SPIDER CONDOM🕷

2.1K 406 24
                                    


پارت ۲۸:
کاندوم عنکبوتی


-ته؟

از پنجره ی کوچیک سوییت پسر داخل پرید و به محض صدا کردن اسمش بین نفس نفس هاش ماسک نیمه سوختش رو روی زمین پرتاب کرد.

پسر کوچیکتر رو دید که از دستشویی کوچیک خونه اش بیرون اومد و چشمش به جونگکوک افتاد.
-اوه خدایا... جونگکوک..

صداش لرزید و به سمت جونگکوک پا تند کرد. به محض اینکه به پسر بزرگتر رسید با احساسات شدیدی که بهش هجوم اورده بودند دستاش رو دور گردنش و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و محکم به بدن زخمی پسر چسبید.
-اوه... خدایا شکر... تو حالت خوبه... تو حالت خوبه...

اشک هاش جاری شده بود و هیچ توجهی به درد بدن پسر بزرگتر نمیکرد. مسخ شده از دیدن صورت عشقش دستاش رو از دور گردن پسر باز کرد تا چهره اش رو ببینه.

دست روی صورتش کشید و به مردمک های مشکیش زل زد. بدنش میلرزید از ترس اینکه ممکن بود دیگه هیچوقت این چشم هارو نبینه. موهای کثیف و شلخته ی پسر رو بی اهمیت نوازش کرد و گونه هاش رو بوسه بارون کرد:
-دیگه نرو... دیگه ترکم نکن... جونگکوک... دیگه هیچوقت ترکم نکن.

دوباره دستاش رو دور گردن پسر پیچید و چونه اش رو به کتف عضله ایش پسر فشار داد. جونگکوک از طرف دیگه بغض شدیدا به گلوش فشار میاورد و فقط روی نیوفتادن تهیونگ تمرکز کرده بود.
با اینکه بدنش شدیدا درد داشت و پاهاش میلرزید دستش رو زیر رون های پسر برد و محکم نگهش داشت.
-من، اینجام!

لب هاش رو به لاله ی گوش پسر چسبوند و زمزمه کرد. این تنها جمله ای بود که میتونست بگه چون درد گلوش از سر بغض شدیدا همه چیز رو براش محدود میکرد.
-من برام هیچی مهم نیست جونگکوک. هیچی... اگه قراره بمیرم... توی خبرا بیوفتم... یا شکنجه بشم مهم نیست...

پسر کوچیکتر پشت سرهم حرف میزد. پاهاش رو از دور کمر جونگکوک باز کرد و رو به روش ایستاد. صورت پسر رو قاب گرفت و درحالی که به چشم های مشکی و خیسش زل زده بود ادامه داد:
-منو از خودت دور نکن، لطفا... من هر ریسکی رو میپذیرم... تا وقتی که کنارت باشم...

پسر بزرگتر لبخند تلخی روی لب هاش نشست و صورت تهیونگ رو متقابلا قاب گرفت:
-هی... اروم باش...

نگاهش روی صورت زخمی پسر چرخید و متوجه شد لباس هاش رو هم هنوز عوض نکرده. چقدر این پسر فرشته بود. میخواست به عنوان بت بپرستتش.
-حتی اگر خودت میخواستی... من دیگه نمیتونم ازت فاصله بگیرم کیم تهیونگ.

موهای فر پسر رو پشت گوشش فرستاد و بوسه ای روی پیشونیش زد. لب هاش رو از روی چشم های خیس پسر رد کرد و تا گونه اش هم رسید.

اونجارو هم بوسید.
-من عاشقت شدم. دیگه نمیتونم عشقم رو از خودم دور نگه دارم.

گوشه ی لب پسر کوچیکتر رو بوسید. دقیقا روی زخمش. میترسید تهیونگ درد بکشه اما پسر کوچیکتر مسخ لمس های عاشقانه ی عشقش شده بود.
-منم عاشقتم.

SPIDERMAN🕷| KVWhere stories live. Discover now