Part 13: کارهای خانوادگی

1.3K 408 463
                                    

ساعت 4 بعد از ظهر رو نشون میداد و هانا و بکهیون، توی اتاق کار چانیول بودن تا قرارداد رو امضا کنن. بکهیون گفت:"هیچ لوازم آرایشی نباید روی دختر من استفاده بشه. حتی بالم لب."

چانیول سر تکون داد و نوشت. بکهیون مجددا گفت:"تایم کاریش، نباید به قدری زیاد باشه تا به درسش لطمه بخوره."

چانیول در حالیکه مینوشت گفت:"خیالت راحت باشه."

-:"حقوق ساعتی هم باید براش در نظر گرفته بشه. اگر زمانی نتونه به قرار برسه، هیچ جریمه ای پرداخت نمیشه."

چانیول به بکهیون نگاه کرد و گفت:"بکهیون من از این آدما نیستم. منم میفهمم ممکنه بعضی وقتا کسی نتونه به کارش برسه."

بکهیون جدی و با اخم گفت:"الان تو با ما دوستی. اگر فردا دوست نبودی، میتونی زیر حرفت بزنی. همه چیز باید مکتوب بشه."

-:"این چهاردهمین نکته ای بود که گفتی. باز هم هست."

-:"هیچ لباس اروتیکی تن دختر من نمیشه."

چانیول با دهن باز به بکهیون نگاه کرد و گفت:"بک، من ... اوه خدای من ... من تن بچه لباس اروتیک کنم؟"

-:"لباس هانا نباید به هیچ عنوان اروتیک باشه. از طرفی، حتی عکسها هم نباید اروتیک باشن."

-:"منو پدوفیلی چیزی درنظر گرفتی؟"

تا بکهیون خواست چیزی بگه، هانا گفت:"اروتیک و پدوفیل یعنی چی؟"

چانیول جدی بهش نگاه کرد و گفت:"حرفهای بزرگسالانه است هانا."

هانا سر تکون داد و بکهیون گفت:"اگر فکر میکردم پدوفیلی، دخترم رو نمیاوردم اینجا. ولی بهتره همه چیز مکتوب باشه."

-:"بکهیون، لباسهای کودکانه داریم طراحی میکنیم. تو یه لباس تو کارهای ما نشون بده که اروتیک باشه! آخه لعنتی من لباس بچه اروتیک طراحی کنم که چی بشه؟!"

و کلافه به بکهیون نگاه کرد. بکهیون ساکت و سرد بهش خیره شد. چانیول گفت:"هانا، عزیزم، میشه یه لحظه بری پیش منشی آجوشی؟ بعضی حرفهای بزرگسالانه رو نمیشه جلوی تو زد."

هانا به باباش نگاه کرد و بکهیون برای اولین بار تو مدت نیم ساعتی که تو اتاق چانیول بودن، لبخند زد و گفت:"برو عزیزم."

هانا از جاش بلند شد و سمت در اتاق رفت. وقتی از اتاق بیرون رفت، چانیول عصبی گفت:"بکهیون تو چته؟"

بکهیون بهش نگاه کرد و چیزی نگفت. چانیول کلافه گفت:"بخاطر اینه که شب پیشت خوابیدم؟ یا اینکه صبح تو بغل من بیدار شدی؟"

بکهیون فقط نگاهش کرد و چیزی نگفت. چانیول گفت:"لعنتی این رفتارت یعنی چی؟ حداقل بگو چته تا من بفهمم. از صبح عین چی فقط داری بهم حمله میکنی ... و من احمق حتی نمیدونم تو چته!"

Fathers' problems (Completed)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz